گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گفتوگوی پیکان وپژو :

پیکان : سلام همسایه خوب و مهربون
پژوی ناز و قشنگ و همزبون
آردی جون حالت چطوره بهتری
نبینم یه وقتایی تک بپری
ای که چارتا چرخ من فدای تو
موتور غرازام برای تو
دیدن تو آب و روغنه منه
وقتی نیستس موتورم ریپ میزنه
من که بنزین نمیخوام تو پیشمی
تو که سوخت فردا وهمیشمی
باکمو از بوق تو پر میکنم
نون پمپ بنزینو آجر می کنم
صدای بوقت منو تعمیر میکنه
یه آج صاف لاستیک هات رو
نمی دم به هزار تا ماکسیما و زانتیا
بذار هر چی ماشین ها میخوان بگن
تو فقط یه نور بالا به ما بزن
پژو : دیگه بسه در دیزی باز دیگه خوب
کو حیای پیکان غرازه خوب
یه ریز داری از صبح حرف می زنی
ببینم تو اصلا کی منی
یه روزی میگم که جرثقیل بیاد
ببرد هر جایی که دلش خواهد
بابا جون حرف زدن حدی داره
داره رادیاتورم جوش میاره
ما رو اگه با هم ببینند یه جا
نمیگن پیکان کجا ؟ پژو کجا ؟
پیکان : ای بابا یه کمی با موتور ما را بیا
حالا خوب شد تونشدی پرشیا
تو رو به اون قالبهای کارخونتون
انقدر دلکو هام رو هی نسوزون
آخر از عشق تو ترمز میبرم
وسط چار را به دیوار می خورم
میزنم جلومو به دیوار بوتونی
یه جوری که تا دو شب گریه کنی
دلتو که یه زخم کاریش میزنم
مگه من دوستت نداشتم ؟
درست سر من هر چی بیاد تقصیر توست
پژو : حالا صبر کن دیه خورده تند نرو
بذار توضیح بدم این قافله رو
ببین چیز دیگاست قضیه
قصه ما فرق داره با بقیه
موضوع اختلاف فرهنگی که نیست
دوره دوره ی تیر کمون سنگی که نیست
من پلاک زوجیم تو فردی خوب
با یه زوجی نمیشه بگردی خوب
حالا من هیچی با قانون چه کنیم ؟
با ترافیک های تهرون چه کنیم ؟
آخه راهنمایی و رانندگی چی ؟
الکی نیست که یه عمر زندگی چی ؟
از قدیم میگن با هم نوعت بگرد
چون خواهی من باید با مهریه خرید من !!!!!!!!!!!!!

چشمهای آشنا و پر آزار

این همه حسود بودم و نمی دانستم به نسیمی که ا زکنارت موذیانه میگذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت میکنم من آنقدر عاشقم که به طبیعت بد بینم طبیعت پر از نفسهای آدمی ست
که مرا وا می دارد حسادت کنم به تنهایی ام به جهان به خاطره ای دور از تو.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

چه کنم؟

می دانم که همه ی حر فهایم تکراریست مثل کوبیدن بر دری بسته بی امید باز شدن اما چه کنم؟ دوباره رنگ نگاهم پریده است دو باره صدایم نفس نفس می زند کسی از کوچه دلم نمی گذرد کسی جوانیم را با خود می برد
چیزی در قلبم فرو می ریزد چیزی در من تمام می شود مثل کودکی هایم که مرده اند
و من دوباره تنها مسافر این جاده بی عبور خواهم شد بی حضور خورشید بی نور ماه و در تمام راه باد در گوشم
آواز خواهد خواند و من با خود گل های یادگاری خواهم برد و آرزو می کنم که رد پایم به این زودی پاک نشود
و سر انجام خواهم رسید به آن دو راهی همیشگی زندگی کردن یا زندگی را تحمل کردن؟؟؟

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

برای تنها همدم تنهاییم

در کنارم نشست را دوست دارم
با تــــو از عشق گفتَنَت را دوست دارم
در کنار بغضِ تنهاییت لحظه رسیدنت را دوست دارم
با تو بودن را دوست دارم لحظه سُرودنت را دوست دارم
درکنارعشق و رسوایی خشم و کین و حسادتت را دوست دارم
در شروع از تو گفــتن ها گفته های نه گفــــته ات را دوست دارم
همچو موج آبی دریا رقص موج و ترانه ات را دوست دارم
با تو بودن را دوست دارم لحظه سُرودنت را دوست دارم
در کنار جویبار عشق همچو گل شکُفتنت را دوست دارم
با تو از عاشقانه ها گفتن چون شراب نـاب بودنت را دوست دارم
درکنار تو به سر بردن حس خوب شهامتت را دوست دارم
با تو بودن را دوست دارم لحظه سُرودنت را دوست دارم

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

چه شد آن روزها ؟

چه شد آن روزها که قلم عشق را در دستان خود می فشردم و می نوشتم از عشق و تو هم
حرف دل مرا که ترسیمی در کاغذی سپید بود ، می خواندی و به نوای دلم گوش فرا می دادی
چه شد آن روزها که دکلمه دوستت دارم را تنها برای عزیزترینم که تو بودی ، زمزمه می کردم
چه شد آن روزها که شب ها ستارگان آسمانهای سیاه و تار را دسته دسته می چیدی و در سبدی
از گل و گلاب تقدیم به من می کردی ، تقدیم به تنها عاشق قلب همیشه سرخت می کردی ، چه شد
چه شد آن روزها که دفتر خاطراتت را بر می داشتی و از خاطره هایی که هر روز و هر وقت
در کنار همدیگر بودیم ، ثبت می کردی ،‌ از عشق پاکی که داشتیم تعریف می کردی !!!
همه چیزها و همه کس را از ذهنت پاک می کردی و تنها اسم مرا به زبان می آوردی .
قید همه چیز و همه کس را می زدی ، مرا از ته دل صدا می کردی ، برایم آواز می خواندی
برایم ترانه زندگی را دکلمه می کردی ، نصیحتم می کردی و مرا دلگرم به زندگی می کردی !
آن روزها چه شد که قدم به قدم ، سایه به سایه و نفس به نفس به دنبال من می آمدی
ثانیه به ثانیه ، دقیقه به دقیقه و ساعت ها در فکر من بودی ، قید همه کس و همه چیز را زده بودی!
فراموش نکرده ام آن روزها را که قفلی بر در اتاقت کوچک و نقلیت زده بودی و بر روی همه کس
و همه چیز قفل بودی ، حتی از دل نیز خاموش و قفل زده بودی. نگار که در قفسی بسته بودی !
و عکس مرا در آغوشت می فشردی و دست بر آسمانها برده بودی و برای به هم رسیدنمان
دعا می کردی ، با خدای خویش راز و نیاز می کری ، مرا از ته دل دوست می داشتی !
آن روزها در خاطرم مانده است و ماندگار خواهد بود که برایم آواز می خواندی ، آوازی از ته دل !
مرا دلگرم به امید به زندگی در این دیار بی محبت می کردی ، دیاری که تنها خاطره زنده ای
که داشتم ، آن هم روزهای با تو بودن بود ، روزهایی که از ذهنم پاک نخواهم کرد ، از یاد نخواهم برد
مهربانم ، فراموش نکرده ام آن لحظه ها را ، آن همه مهر و محبت را ، فراموش نکرده ام !
می دانم تو نیز فراموش نکرده ای ، از یاد نبرده ای آن لحظه های ناب ناب را ، آن عشق پاک را
فراموش نکره ای آن دم که زمزمه ی جاری بر لبهایم ، اسم زیبای تو بود ، قصر زیبای عشق تو بود
شکوفه ها را دسته دسته می چیدم ، در سبدی می گذاشتم و تنها تقدیم به تو می کردم
می دانم در ذهنت همیشه ماندگار هست و خواهد بود ، می دانم که از یاد نخواهی برد
آن روز که دست من از دست تو جدا شد ، آن زمان که آسمانها گریه کردند ، آن وقت که
لیلی و مجنون غزل خداحافظی را بر هم سرودند آه عمیقی کشدند ، روز گرفته ای بود !!!
روزی بود که پرنده ای در قفس نمانده بود و مرغ عشقی دیگر ساکت نبود و سکوت نمی کرد
روزی بود که مردم این دیار دلشاد بودند ، بر عشق ما و بر قلب عاشق ما ، نگاه تیره ای داشتند
آن روزها در این دیار کسی نبود که ببیند واقعا عاشقی هست در این دیار ، واقعا دلی هست
برای مرهم راز و درد و دلها ، مرهم و دلداری هست برای اشک های جاری از گونه های
همیشه خیس!. آری کسی نبود که ما را دلداری بدهد ، از عشق پاکی که در قلب پاکمان بود ، محافظت کند !
روزی که نیسم برد و پر پر کرد شقایق سرخ دشتها را ، روزی که بود غم و پریشانی در قلب ما ،
همه شاد و دلزنده بودند از جدایی ما ، توان دیدن ما را در اغوش همدیگر نداشتند
می دانم عزیزم ، آن روزها یادت هست ، در دفتر خاطراتت بر جا مانده است ، ...

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

شکایت از آسمانها

هفت آسمان شهر دل دیگر تیره و تار است ، شهر دل دیگر شکسته حال است
آسمانها پر از آه و ناله شده است ، دلها باز در جاده ها به انتظار مانده است
سرزمین آروزها دیگر بی امید مانده است ، چرا باز همه جا سوت و کور شده است ؟
نه صدایی از سوی بیشه عشق به گوش می رسد ، نه آوای عشق سروده می شود
ماتم و هیران در این گوشه و کنار یک مسافر با کوله بار زندگیش نشسته است
در این سوی دیار باز سکوت بر بام خانه ها پر کشیده است
از آسمان تیره و تار خود شکایت می کنم ، از سکوت سرد خود شکایت می کنم
پرندگان دیگر آوازی به سر نمی دهند ، پرستو ها بال و پر عشق را در آسمانها نمی زنند
همه جا پر از سکوت است ، دلها باز به انتظار نشسته است
از مرز این سرزمین ها رهگزرانی عاشق عبور می کنند
باز عاشقان از این دیار شکایت می کنند
دیاری که در آن نیست کسی غمخوار کسی ، آسمانها نیز نیستند همراز کسی
دیگر ابری در دل آسمانها پرسه نمی زند ، ستاره ای درخشان نیز چشمک نمی زند
ای آنکه در سکوت شبانه آوایی را بر لبهای تشنه مسافری تنها جاری ساخته ای !
ای آنکه دیار عاشقان را پر از دلهره هایی ساخته ای که چاره سازی برای رهاییش نیست !
اینجا و در این سو از زندگی ، مسافری است که شکایت از آسمانهای تیره و تار خود دارد
می خواهد عبور کند از زندگی ، عبور کند از کاووس های همیشگی
می خواهد دیگر اشک هایش را بر ساحل زندگی چکه چکه نکند !
آری در این مرزهای خوشبختی ، مسافری است که کوله بار آرزوها را بسته است
و می خواهد دل از همه چیز و همه کس بزند
آری می خواهد رها شود از قصه های همیشه نا تمام زندگی ،
از آتش عشق دیگر سوخته است ، دیگر توان ماندن را از دست داده است !
شکایت از آسمانهایی را دارد که مرهم و همراز او نبوده است در آروزهای او
آرزویش قطره ای است از مهر بی کران آسمانها ، بارانی است از جنس مهربانی ها
آری این مسافر همان کویر همیشه تشنه و عطش زده است !!!
همان است که شاکی است از زندگی بدون شور و شادی ، از آسمانهای بدون ابر ،
از آروزهای محال و ابدی و از سرانجام جاده هایی که در آن سکوت
حرف اول و ابدی را در لبانش آهسته و آهسته زمزمه می کند !!!

بی وفا شده ای

دیگر به خاطر من سر به جاده ها نمی زنی ، از همه چیز و همه کس دل نمی بری !
دیگر احساس تنهایی مرا نوازش نمی کنی ، برایم اشک خوشحالی نمی ریزی !
گونه هایت را به خاطر نبود من در کنارت ، خیس خیس نمی کنی عزیزم
آسمان دلت را ابری و چشمهایت را بارانی نمی کنی و اشک دیداری دوباره نمی ریزی
انگار که بی وفا شده ای ، وجودی از سنگ و آتش شده ای ، مرا نوازش نمی کنی
مرا در غم های خودت ، شریک و هم دردی برای خودت بدان ! و در شادی هایت نیر
سروری برای شوق و بال و پر زدنهایت بدان ، مرا از ته دل درک کن ای بود و نبود من !
اما افسوس که با خودم ، در وجود سرد خودم تنهای تنها مانده ام
آری انگار که تو مرهم راز اشک های همیشه جاری ام از گونه هایم ، بی وفا شده ای
افسوس که دیگر به خاطر من با بالهای عاشق شکسته و پر پر شده خود پر نمی کشی
جاده ها را پر از شور عشق نمی کنی !
دیگر بی وفا شده ای ،وجودت نیز بی حس ، بدون احساس ، و بی درک شده است
دیگر پرندگان را به سوی خودت صدا نمی زنی ، بر مرغ عشق غزل عشق و ترانه
زندگی را نمی خوانی !
احساست را برایم نقل نمی کنی ، مرا همدم تنهایی نمی دانی ...
چرا باز دگر دلسردی و نا امیدی بر بام پر فراز امیدهایت نشسته است ؟!
چرا مثل گذشته مرا نوازش نمی کنی ... برایم داستان لیلی و مجنون را تعریف نمی کنی؟!
عزیزم به آن سوی افق ها نظاره کن ... به آن سوی آروزهایمایمان فکر کن
به روزهای در کنار هم بودنمان فکر کن ، روزهای غم و غصه را ترک کن ،مرا دوباره نوازش کن
مهربانم مگذاز که در پشت ابرهای سرگردان آسمان تیره و تار بمانم
مگذار که به دشتهای بی انتها رها شوم ...
تو با قلب پر احساست باش ، من اینجا نظاره گر احساس زیبایت هستم ،
تو مرا صدا بزن ، تو مرا ندایی بکن ، من هستم عزیزم .. منتظرت نشسته ام نازنینم
تو بیا و مرا یکباره دیگر نوازش کن ، مگذار که تو را بی وفا صدا بزنم
احساسم را برای دیگر جلوه گر کنم !
مگذار که سکوت از بام خانه زندگیم بال و پری بزند و تو را بی وفا صدا بزنم
شاید تو بی وفا نشده ای ، شاید تو از من دلسرد شده ای !!!
از عشق من خسته شده ای ، از من دگر نا امید شده ای ... شاید !
انگار که قلب سرخ هر دو شبنم در مرداب زندگی ، پاره پاره شده است
قلب آنها شکسته است ، دیگر توان ماندن را از دست داده است
انگار که روزگار دلسرد ، نا امید شده است ، آرزوها دیگر محال و نشدنی گردید است
انگار که همه آشفته حال و ماتم به همه کس و همه چیز شده اند ...
شاید ابرها در آسمانها باز سرگزدان و هیران شده اند ...
ای تنها امید و یکتا عشق من بیاو بی وفا مشو !
بیا و دوباره عاشقم باش تا عاشق قلب سرخت باشم ... مرهم و راز دار زندگی
پر رمز و رازت باشم . بیا و این احساست را که خدشه دار شده است را به نسیم ها
بسپار تا رهسپار نیستی ها شوند ، رهسپار به آن سوی نیستی ها شوند !
بیا و بی وفایی را ترک بکن ، زندگی را از نو شروع بکن ، بیا ای سرور قصر زندگیم ، بیا

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

کارایی مغز را بالا می برد

اگر یادتان نمی آید که در مقدمه ی این مقاله چه نوشته بود، احتمالاً مغزتان خشک شده است.
از آنجا که تقریباً %80 از بافت مغزی از آب تشکیل شده است، ضروری است که آب کافی به آن برسانید. آزمایشات بالینی نشان داده است که کمبود آب کارایی حافظه کوتاه مدت را پایین می آورد و به قدرت تمرکز آسیب می رساند.
منطق پشت این مسئله کاملاً واضح است: اگر آن ماده را از مغزتان کم کنید، گرفتار مشکلات عملکردی می شوید. این مثل راندن ماشین بدون بنزین است.
در مغز، آب مایعاتی را که پروتئین و آنزیم ها را حمل می کنند را رقیق می کند، و به رساندن این مواد به مقصد کمک می کند. وقتی آب بدن کم می شود، این مایعات برای رساندن بار خود کندتر می شوند و عملکرد مغز نیز آسیب می بیند.
همچنین آب باعث از بین بردن رادیکال های آزاد که باعث خرابی سلول ها در مغز میشود را از بین می برد.
2. از بسیاری از بیماری های خطرناک جلوگیری می کند
ورم مفاصل، سرطان و بیماری های قلبی، بیماری هایی خطرناک و جدی هستند که میلیون ها نفر را گرفتار می کنند، اما شما می توانید با خوردن آب از ابتلا به این بیماری ها پیشگیری کنید.
آب یکی از مهمترین عناصر در غضروف و نرمه استخوان و مایع زلالی، مایعی که در اطراف مفاصل وجود دارد که باعث چرب کردن محیط می شود، است. وقتی میزان کافی از آب در این ناحیه وجود داشته باشد، اصطکاک کمتری دراطراف مفاصل به وجود می آید و احتمال ابتلا به ورم مفاصل نیز کمتر می شود.
همچنین وقتی میزان کافی آب در سیستم ما باشد، گرچه باعث می شود مجبور شویم تند تند به دستشویی برویم، اما بدن از سموم پاک می شود. اگر این سموم کمتر در بدن ما باقی بمانند، احتمال ابتلا به سرطان نیز کاهش می یابد.
آب نه تنها کمک می کند تا سموم از بدن دفع شوند، نمک اضافی بدن را نیز دفع میکند. تحقیقات نشان داده است که وجود نمک زیاد در بدن باعث بالا رفتن فشار خون شده که این هم منجر به بروز بیماری های قلبی می شود.
3. به کاهش وزن کمک می کند
اگر گرسنه هستید، سعی کنید شکمتان را با آب پر کنید. آب حاوی هیچ میزان کالری یا چربی نیست و ثابت شده است که گرسنگی را نیز برطرف می کند.
همچنین یک لیوان آب متابولیسم بدن شما را نیز افزایش می دهد.
از آنجا که همه ی عملیات های بدن به آب نیاز دارند، بدیهی است که وقتی کم آب بخورید همه چیز در بدنتان کندتر پیش می رود. آب بیشتر باعث بالا بردن متابولیسم می شود که این هم به نوبه ی خود کالری سوزی می کند.
تحقیقات نشان داده است که پس از خوردن دو لیوان آب، 10 تا 40 دقیقه طول می کشد تا متابولیسم بدنتان شروع شود. و وقتی متابولیسم آغاز شد، شما %30 سریعتر کالری می سوزانید.
تحقیقات نشان داده است که اگر آب مصرفی خود تا 6 لیوان در روز بالا ببرید، 5.3 پوند در سال کم خواهید کرد.
4. کرم خوردگی دندان را برطرف می کند
می گویند که یک لبخند با آینه یک تومان هم خرج ندارد، اما میلیون ها تومان می ارزد. پس محافظت از دندان ها واجب می شود.
می دانیم که تامین آب مورد نیاز بدن، به تولید مایعات مختلف در بدن کمک می کند، مثل بزاق دهان که باعث از بین بردن کرم خوردگی دندان ها می شود.
پوسیدگی دندان از تولید اسید ایجاد می شود که مینای دندان را می خورد، اما بزاق دهان این اسید را خنثی می کند. همچنین حاوی مواد معدنی خاصی است که به بازسازی دندان ها کمک می کند.
اگر میزان کافی آب به بدنتان برسانید، و کمتر شکلات و آبنبات بخورید، مطمئن باشید که دندانهایی سالم خواهید داشت.
5. نوشیدن آب زیاد ضرر دارد
نوشیدن میزان معین آب در روز ضروری است اما نیازی به زیاد کردن این میزان نیست. کاری که باید بکنید جبران میزان آبی است که از دست می دهید.
یک فرد متوسط روزانه حدود 2 تا 3 لیوان آب از تنفس، و 1 لیوان دیگر از طریق عرق کردن از دست می دهد. اگر 3 تا 4 لیوان نیز به طور تقریبی از طریق ادرار دفع کند، بدن حدوداً به 8 لیوان در روز آب نیاز پیدا می کند.
شما باید همان میزان آبی که در روز از دست داده اید، را برای بدن دوباره تامین کنید نه بیشتر.
اگر بیشتر از میزان مورد نیاز آب به بدن برسانید، تعادل سدیم در بدن از بین می رود که منجر به مشکلات گوارشی، حملات ناگهانی و حتی بیهوشی می شود.
آب بخورید، سالم بمانید!
آب برای بدن شما ضروری است، و بدون آن فعالیت های بدن شما دچار مشکل می شود. پس اطمینان یابید که میزان کافی آب به بدنتان برسانید تا سلاامتی بدنتان تامین شود.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

ازدواج و احساسات

امروز چه احساسی دارید؟هیجان زده، خوشحال، سرزنده بشاش، تنها، بی تفاوت، جذاب، بی فکر، آزرده، بی تاب،ناراحت، غمگین، مضطرب، کـنجکـاو، فـضـول و یـا مــصمم؟هـمانطور که می دانید ما می توانیم تنها در عرض یک روز به چنین احساساتی دست پیدا کنیم!!!!
فکر کردن به این موضوع نیز ترس آور است، اما این امر هر روزه و همه روزه در زندگی خانوادگی، و شغلی اتفاق می افتد و چنین احساساتی زمانی که شما دارای فرزند نیز بشوید، تشدید خواهند شد. ما باید یاد بگیریم که چگونه می توانیم در مقابل احساسات یکدیگر از خود عکس العمل مناسب نشان دهیم؛ البته باید توجه داشته باشید که انجام این کار چندان ساده نخواهد بود.
به مجرد اینکه چشمان خود را باز می کنیم و از خواب بلند می شویم در خود احساس تازه ای حس می کنیم. به خصوص اگر شما دل خوشی از صبح زود بلند شدن هم نداشته باشید. کمی بد اخلاق و ترشرو می شوید. حال تصور کنید که همسر شما از خواب بلند شده و جزء افراد سحر خیز هم هست. او احساس سرور و شادمانی دارد. حال با خود تصور کنید: ترشرویی در مقابل سرور و شادی! ما در مقابل چنین احساساتی باید از خود چه برخوردی نشان دهیم- عکس العمل تند یا صرفا پذیرش؟
چه باور کنید و یا نه، برقراری تعادل در زندگی با احتساب به درک احساسات متغیری که در هر لحظه ممکن است در شخصیت فرد مقابل بروز کنند، امکان پذیر خواهد بود. ما این مقوله را به نام پذیرش احساسی می شناسیم. یک نکته اساسی در این مورد این است که نمی توان نام خوب و یا بد بر روی احساسات گذاشت البته تا زمانیکه احساسی بر خلاف اخلاقیات و از روی خشونت ظاهر نشود (به عنوان مثال کسی را مورد ضرب و شتم قرار دهید) و هیچ کس مسئول به وجود آوردن احساسات شخص دیگر نیست و این خود افراد هستند که آنها را به وجود می آورند. بنابراین دفعه آینده که انگشت خود را به سمت همسر خود نشانه رفتید و به او گفتید که: " تو باعث شدی که من چنین احساسی پیدا کنم" به خاطر بیاورید که خودتان مسبب آن احساس بخصوص در وجود خود هستید. به این دلیل که شما انسان منحصر به فردی هستید و خداوند شما را اینچنین خلق کرده است.
بیشتر مواقع ما نمی توانیم دقیقا همان احساسی که همسرمان در یک زمان مشخص احساس می کند را درک کنیم. احساسات هر فرد به طور قابل توجهی با دیگری متفاوت است. من خودم به شخصه زمانی که احساس خوشحالی می کنم بر روی لبهایم لبخند می نشیند و ترجیح می دهم قدم بزنم. اما شاید احساس خوشحالی در فرد دیگری به صورت بالا و پایین پریدن ظاهر شود و او از شدت خوشحالی در پوست خود نگنجد. در هر دو مورد احساس خوشحالی وجود دارد اما راههای بروز آنها کاملا متفاوت است.
معمولا علت بیشتر مشکلاتی که در زندگی های زناشویی بروز می کند، تنها به این دلیل است که طریقه بروز احساسات و سطوح آن در یک فرد با طرف مقابل متفاوت است، و نه زن و نه شوهر هیچ کدام تلاشی برای درک کردن طرف مقابل از خود نشان نمی دهند. آنها یکدیگر را نادیده می گیرند و تصور می کنند که مشکلات به مرور زمان حل خواهند شد؛ اما نه متاسفانه چنین نیست.
زمانی که همسر به دلیلی ناراحت است و شما به هیچ وجه حتی نمی توانید سطوح اولیه ناراحتی او را درک کنید، او خیلی بیشتر عصبانی و ناراحت می شود چراکه متوجه می شود شما قادر به درک احساسات او نیستید. در مثالی مشابه شاید او قادر به هضم عواطف شما نباشد: زمانی که شما هنگام پیروزی تیم مورد علاقه ات خوشحال می شوید و با جیغ و فریاد احساسات خود را تخلیه می کنید او تصور می کند که شما دیوانه شده اید که این همه قلیان احساسات از خود نشان می دهید. او هم به نوبه خود خوشحال خواهد شد اما نه به آن اندازه که شما شاد می شوید.
هر یک از طرفین باید یاد بگیرند که چگونه می توانند احساسات طرف مقابل خود که روز به روز و هفته به هفته تغییر می کنند، را درک کنند. احساسات مشابه عکس العمل های متفاوتی را در افراد مختلف بر می انگیزد. پایه و اساس یک ازدواج موفق بر روی درک متقابل از احساسات یکدیگر و نه بی توجهی نسبت به آنها، بنا می شود. اگر چنین درکی وجود نداشته باشد، به مشکل برمی خوریم. گاهی پیش می آید که حتی خودتان نیز تحلیل درستی از احساسات شخصیتان ندارید، در همین حال از همسر خود انتظار دارید که شما را درک کند. اگر کمی دقیق تر با این مسئله برخورد کنید، متوجه خواهید شد که این انتظار شما از نظر منطقی امر درستی به شمار نمی رود.
راه غلبه بر مشکلاتی که از این طریق در زندگی مشترک افراد بروز می کند، این است که احساسات یکدیگر را بپذیرید و تلاش کنید تا احساسات خود را برای طرف مقابل شرح داده و به حرف های او نیز گوش دهید.
به عنوان مثال: یک خانم در مورد مسئله ای متعجب می شود و آقا یک نگاهی که معمولا مردها تحویل زن ها می دهند، را به او پس می دهد. این مطلب در ذهن خانم نفش می بندد و دفعه آینده که آقا چنین احساس مشابهی را در مورد چیز دیگری پیدا کرد، خانم هم همان عکس العمل را به او تحویل می دهد. اما اگر خانم احساس خود را برای او بیشتر توضیح دهد و یک مثال کاملا ملموس بیاورد "مثل احساس خوشایندی که در زمان پذیرفتن سر پرستی یک کودک بی سرپرست به انسان دست می دهد" که تا حد زیادی شادی آور است، آقا هم این فرصت را پیدا می کند که او را بهتر درک کند و از مشکلات بعدی نیز تا حد بسیار زیادی جلوگیری به عمل می آید. این امر راهکار مناسبی برای برقراری ارتباط و اگاهی از احساسات باطنی و عمیق طرف مقابل است.
به خاطر داشته باشید که بر روی هیچ احساسی نمی توان نام خوب و یا بد گذاشت بجز زمانی که بر اساس آن احساس بخصوص از شما عملی سر بزند و از خود واکنش نشان دهید. شاید نتوانیم احساسات خود را کنترل کنیم اما حداقل می توانیم رفتار و اعمالی که در حول محور احساسات بروز می کنند را کنترل و سپس مهار کنیم.
صبح که از خواب بلند می شوید نگاهی به هم بیندازید و با خود بگویید که می خواهید احساسات یکدیگر را در ک کنید، سپس دست های یکدیگر را بفشارید و هم را ببوسید و در آغوش بگیرید: احساسات شما با انجام این کار به طور کلی تغییر خواهند کرد و فضای رمانتیکی ایجاد می شود و هر دوی شما می توانید شادی موجود را احساس کنید. روز خوبی داشته باشید و از وجود هم لذت ببرید.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

انسان و خداشناسی

تمامی احادیث ذیل از سخنان امیرالمومنین ، امام علی علیه السلام میباشد :
۱- اوست که فرمانت داده است که بخواهی تا ببخشاید و طلب رحمت کنی تا بفرازد ، بی آنکه در میان خود و تو دربانی بگذارد که بر تو در بندد ، یا تو را در جستجوی واسطه ای برای دیدارش ناگزیر کند!
چون بد کنی ، راه توبه را بر تو نبندد و خود در خشم شتابش نباشد و آنجا که سزاوار رسوایی باشی ، رسوایت نمی گرداند.
در قبول زاری بر تو سخت نمی گیرد. در رسیدگی به گناهانت ، خرده گیری نکند و از مهرش هرگز نومیدت نسازد.
دل کندنت از گناه را نیکی قلمداد می کند ، بدی تو را یک و نیکی تو را ده می شمارد.
باب بازگشت و پوزش را برایت همواره باز می گذارد. چون بخوانیش ، دعایت را شنواست و چون با او زمزمه کنی ، به زمزمه ات دانا باشد.
چنین است که به سادگی نیازت را با او در میان می گذاری و سفره دل در برابرش می گشایی ، غم هایت را با حضرتش شکوه می کنی و غم زدایی از او می طلبی.
۲- خداوند را با دل، زبان و دستانت یاری کن ، همانا خداوند پاک ، یاری کسی را که او را یاری کند بر عهده گرفته است.
۳- بهترین وشادابترین وقت خویش را میان خود و خدای سبحان قرار ده.
۴- از خدایی بهراسید که اگر بگویید ، می شنود و اگر از خاطرتان نکته ای را بگذرانید ، می داند.
۵- ناپسند ترین بنده نزد خداوند پاکیزه ، کسی است که همه تلاشش شکم وشهوت اوست.
۶- خداوند سبحان به چیزی فرمان نداد ، جز آنکه بنده را بر انجام آن یاری فرموده است.
۷- در شگفتم از کسی که آفریده های آفریدگار را می بیند و باز در قدرت پروردگار تردید می کند.
۸- دل های پاکیزه بندگان ، جایگاه نگاه رحمت خداوند سبحان است ، پس کسی که دلش را تطهیر کند ، پروردگار به او بنگرد.
۹- هر گاه پروردگار بخواهد بنده ای را گرامی بدارد ، او را گرفتار محبت خود می کند.
۱۰- رمز نزدیک شدن به خداوند والا ، به خواهش کردن از او ، و رمز نزدیکی به مردم ، خواهش نکردن از آنهاست.
۱۱- پسرکم! تو را سفارش می کنم به خشنودی از خداوند ، چه در حال سختی و چه خوشی.
۱۲- برتری نزد آفریدگار پاکیزه ، به کارهای نیک است نه سخنان زیبا.
۱۳- کمترین چیزی که بر شما از سوی پروردگار لازم است ، این است که از نعمتش بر نافرمانی از او یاری نگیرید.
۱۴- هرگاه دیدی خداوند سبحان تو را با نام خود آرامش می بخشد ، پس بدان تو را دوست دارد.
۱۵- هنگامی که دیدی آفریدگار پاکیزه تو را با مردم آرامش می بخشد ، و از یادش هراسان می شوی ، پس بدان به خاطر کارهای زشتت تو را دشمن می دارد.
16 - مانی که پروردگار خوبی بنده را بخواهد ، کم گویی ، کم خوری و کم خوابی را به دل وی می اندازد.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دوستت دارم

دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرا میخواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی!
دوستت دارم ، همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها ، همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند ، همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شودوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرا میخواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی!
دوستت دارم ، همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها ، همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند ، همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود ، همچو اواخر زمستان که شکوفه های بهاری باز می شوند !
دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود
بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود!
دوستت دارم همچو مهتابی که شبهای تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی میکند!
دوستت دارم همچو باران ! بارانی که تن تشنه دنیا را جان میدهد و می شوید !
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد !
دوستت دارم ، چون تو آخرین امید زندگی منی ، و لیاقت این دوست داشتن را داری!
دوستت دارم تا حدی که قلبم و احساسم ظرفیت این ابراز دوست داشتن را نسبت به تو داشته باشند!
دوستت دارم ، چون با باوری عمیق در قلب من نشستی و مرا هدف و امید زندگی خود قرار دادی!
دوستت دارم چون از زندگی ودنیا گذشته ای تا با من بمانی !
دوستت دارم چون نگذاشتی حتی یک قطره اشک از چشمانم سرازیر شود!
د و گل می شود ، همچو اواخر زمستان که شکوفه های بهاری باز می شوند !
دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود
بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود!
دوستت دارم همچو مهتابی که شبهای تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی میکند!
دوستت دارم همچو باران ! بارانی که تن تشنه دنیا را جان میدهد و می شوید !
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد !
دوستت دارم ، چون تو آخرین امید زندگی منی ، و لیاقت این دوست داشتن را داری!
دوستت دارم تا حدی که قلبم و احساسم ظرفیت این ابراز دوست داشتن را نسبت به تو داشته باشند!
دوستت دارم ، چون با باوری عمیق در قلب من نشستی و مرا هدف و امید زندگی خود قرار دادی!
دوستت دارم چون از زندگی ودنیا گذشته ای تا با من بمانی !
دوستت دارم چون نگذاشتی حتی یک قطره اشک از چشمانم سرازیر شود!

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

تمام شب

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روئید؛ با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا؛ شاید خطا کردم و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا؛ تا کی؛ برای چه ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :: تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دیگه

دیگه از دست تو و ترانه هات ، خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات ، خسته شدم
چه جوری بگم؟ هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات ،خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمیشه ، از رنگ چشات، خسته شدم
انقدر نگام نکردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات ،خسته شدم
تو به من میگی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم ؟ برات ، خسته شدم
انقدر آب و هوا عوض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات ، خسته شدم
گفتم : این کارو نکن ، کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات، خسته شدم!
حرفات انگار ، دیگه روی دل من، نمی شینه
انقدر عوض شدی که من بجات، خسته شدم
شب و روزات مثه روز و شبای قدیم نبود
از دس ، تفاوت روز و شبات ، خسته شدم
دیگه فرقی نداره ، پیشت باشم ، یا نباشم
تو یه بی تفاوتی ،من از فضات، خسته شدم
دوس داری بری برودلت می خواد باشی ،بمون
من از تمام حرف و تصمیمات خسته ، شدم
یه روزی غریبه ای یه روزی آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات ، خسته شدم
توچی فکرکردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات ، خسته شدم
چقدر ببخشمت ؟؟؟ من دیگه چیزی ندارم
بخدا ! از دست این همه خطات ، خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات ، خسته شدم
تو خودت من و نخواستی، من گناهی ندارم
از دس اون چشمای دور از وفات، خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم ، کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته ، شدم
ای خدا،اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات، خسته شدم

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

ای کاش

ای کاش انتظار پایانی داشت تا من می توانستم باز آن دستان پر مهرت را بگیرم و برای آخرین
بار بر آن بوسه زنم...
ای کاش انتظار پایانی داشت تا من دوباره تو را در آغوش بگیرم و برای آخرین بار وجودت را حس کنم...
ای کاش انتظار پایانی داشت تا من در آغوش تو میمردم ...ای کاش این انتظار طاقت فرسا تمامی داشت تا من نوای عاشقانه از دیدار تو سر میدادم...
ای کاش انتظار پایانی داشت تا من برای آخرین بار غرق در نگاه پر محبتت میشدم... ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من دستانت را می گرفتم و در این غربت تنهایی غرق نمیشدم...
ای کاش این انتظار پایانی داشت تا می توانستم برای آخرین بار گل رویت را ببینم... ای کاش می توانستم سر رو شانه هایت بگذارم و اشک شرم و پشیمانی را در دامانت بریزم...
ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من میتوانستم تو را ببینم و دستان گرمت که دست احساس عشق است را حس کنم...
ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من برای آخرین بارنوای عاشقانه را از دیدار تو سر میدادم و با فریادی از اعماق وجودم دوستت دارم را فریاد میزدم...
ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من میتوانستم برای آخرین بار تو را در کلبه ی قلبم حس کنم ...
ای کاش این انتظار پایانی داشت تا من میتوانستم برای آخرین بار بر پیشانی تو بوسه عشق زنم و آنگاه بمیرم ... ای کاش... ای کاش

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

مثل گذشته مرا دوست داشته باش

مثل همان لحظه اول عاشقی مان ٬ مثل همان نیمه شب عشق
مرا دوست داشته باش عزیزم...
مثل همان لحظه دیدارمان که مرا در آغوش خودت میفشردی و بر گونه ام
بوسه ای میزدی دوست داشته باش..
عزیزم مرا مثل آن لحظه ای که برای شنیدن صدایم و دیدن آن چشمهای سیاهم بی قراری
میکردی دوست داشته باش
مرا دوست داشته باش مثل آن لحظه ای که چشمهای زیبایت را برایم خیس میکردی٬مثل آن
لحظه ای که در زیر باران قدم میزدی و به یاد من ترانه عاشقی را زیر لب
زمزمه میکردی .....
مرا مثل گذشته دوست داشته باش عزیزم...
مثل آن لحظه ای که دستهایم را میگرفتی و با هم در کوچه های شهر عشق
قدم میزدیم دوست داشته باش
مثل همان لحظه هایی دوست داشته باش که به داشتن چنین
عشقی مثل من افتخار میکردی.....
مرا مثل آن لحظه ای دوست داشته باش که گلهای باغ زندگی
را دسته دسته میچیدی و به من هدیه میکردی...
عزیزم مرا مثل لحظه ای که از دوری من اشک میریختی و زندگی برایت
بدون من هیچ معنایی نداشت دوست داشته باش
رسم عاشقی دوست داشتن و محبت و وفاست
پس عزیزم بیا و رسم عاشقی را خوب به جا بیاور ...
مرا مثل گذشته دوست داشته باش تا زندگی من نیز
مثل گذشته شیرین و پر از آرامش باشد....
مثل آن لحظه ای که هنگام غروب دلتنگ من می شدی دوست داشته باش ٬
مثل لحظه ای که من در آن لحظه برای تو اشک میریختم
و با صدایم به تو آرامش میدادم با همان آرامش عاشقانه ات مرا دوست داشته باش....
مرا دوست داشته باش عزیزم چون تو در این دنیای بزرگ تنها کسی هستی
که مرا دوست میداری .....
عزیزم بیا و تو هم تنها کسی باش که من تو را دوست میدارم...

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))