گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

داستان عشق و دیوانگی

داستان عشق و دیوانگی

 
 در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
 ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
 همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
 دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
 لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.

 دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
 دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
 و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

ادامه مطلب ...

ده کرامت و معجزه آینده از حضرت مهدی علیه السلام

ده کرامت و معجزه آینده از حضرت مهدی علیه السلام


کرامات و معجزه

در آخرالزمان هر چند مردم براى روى کارآمدن دولتى قدرتمند و در عین حال پشتیبان ستمدیدگان، لحظه شمارى مى‏کنند، ولى به بسیارى از دولت‏هایى که روى کار مى‏آیند، خوش‏بین نیستند و سخن هر حزب و گروهى را نمى‏پذیرند و اصولاً کسى را قادر نمى‏دانند که بتواند نظم را به جامعه جهانى بازگرداند و دنیاى پرآشوب را سامان‏بخشد.
از این رو، مدّعى بازگشت نظم به جامعه و گسترش امنیّت در جهان، باید داراى توانى فوق توان دیگر انسان‏ها باشد و اثبات این مطلب نیاز به نشان دادن کرامات و کارهاى خارق العاده دارد و شاید براى این است که حضرت مهدى(عج) در آغاز ظهور، دست به یک سلسله کرامات و معجزات مى‏زند؛ به پرنده در حال پرواز اشاره مى‏کند و او فوراً فرودمى‏آید و در دست حضرت قرار مى‏گیرد. چوب خشک را در زمین بایر فرومى‏برد و آن چوب بى‏درنگ سبز مى‏شود و شاخ و برگ مى‏دهد.
با این کارها به مردم ثابت مى‏شود که سرو کار آنان با شخصیتى است که آسمان و زمین به امر خداوند در اختیار و تحت فرمان اوست. این کرامات نویدى براى مردمى است که سال‏ها و بلکه قرن‏ها خود را زیر فشار و قهر آسمان و زمین مى‏دیدند. مردمى که از بالاى سر، مورد تهاجم هواپیماها و موشک‏ها قرار گرفته، میلیون‏ها قربانى داده‏اند و قدرتى را نمى‏یافتند که مانع آن همه تجاوزات گردد؛ ولى اینک خود را در برابر شخصیتى مى‏بینند که آسمان و زمین و آن چه در آنهاست در اختیار اویند.

مردمى که تا دیروز، چنان در قحطى به سر مى‏بردند که حتى براى تهیه نیازهاى اوّلیه زندگى، رنج‏ها و مشکلاتى را متحمّل مى‏شدند و در اثر خشکسالى و کمبود زراعت، در محاصره اقتصادى شدیدى قرار گرفته بودند، امروز در برابر شخصیتى قرار گرفته‏اند که با اشاره‏اى زمین را سبز و خرّم مى‏کند و آب و باران را جارى مى‏سازد.
مردمى که دچار بیمارى‏هاى بى‏درمان شده‏اند، با کسى رو به رو مى‏شوند که حتى بیمارى‏هاى غیر قابل درمان را نیز علاج مى‏کند و مردگان را زندگى مى‏بخشد. این‏ها معجزات و کراماتى هستند که حکایت از توانایى، صداقت و حق بودن گفته‏هاى این رهبر آسمانى دارد. کوتاه سخن آن که جهانیان باور مى‏کنند که این نوید دهنده با هیچ یک از مدّعیان پیشین شباهتى ندارد و او همان رهایى بخش واقعى و ذخیره الهى و مهدى موعود است.

کرامات حضرت مهدى(عج) گاهى براى رزمندگانش روى مى‏دهد که بر ایمانشان مى‏افزاید و اعتقادشان را استوارتر مى‏گرداند و گاه براى دشمنان و یا تردید کنندگان است که سبب ایمان و اعتقاد آنان به حضرت مى‏شود.

اینک به بخشى از آن معجزات و کرامات اشاره مى‏کنیم:

1. سخن گفتن پرنده

امیرمؤمنان(ع) مى‏فرماید: « حضرت مهدى(عج) در مسیر حرکت خود به یکى از سادات حسنى که دوزاده هزار نفر رزمنده را به همراه دارد، برخورد مى‏کند؛ حسنى در مقام احتجاج برمى‏آید و خود را سزاوارتر به رهبرى مى‏داند. حضرت در پاسخ او مى‏گوید: «من مهدى هستم». حسنى مى‏پرسد: آیا دلیل و نشانه‏اى دارى تا با تو بیعت کنم؟ حضرت به پرنده‏اى که در آسمان در حال پرواز است، اشاره مى‏کند و آن پرنده فرود مى‏آید و در دستان حضرت قرار مى‏گیرد. آن‏گاه به قدرت خداوند لب به سخن مى‏گشاید و بر امامت حضرت مهدى(عج) گواهى مى‏دهد.
براى اطمینان بیشتر سیّد حسنى، امام(ع) چوب خشکى را به زمین فرو مى‏برد؛ آن چوب سبز مى‏شود و شاخ و برگ مى‏دهد. بار دیگر، پاره سنگى را از زمین بر مى‏دارد و با یک فشار آن را خرد کرده، همانند خمیر نرم مى‏کند.
سیّد حسنى با دیدن آن کرامات به حضرت ایمان مى‏آورد. خود و همه نیروهایش تسلیم امام(ع) مى‏شوند و حضرت او را به عنوان فرمانده نیروى خط مقدّم مى‏گمارد».(1)

2. جوشش آب و آذوقه از زمین

امام صادق(ع) مى‏فرماید: «هنگامى که امام(ع) در شهر مکه ظهور مى‏کند و قصد حرکت به کوفه را دارد، به نیروهایش اعلام مى‏کند که کسى آب و غذا و توشه راه با خود برندارد. حضرت(ع) سنگ موسى(ع) را که به وسیله آن دوازده چشمه آب زلال از زمین جوشاند، همراه دارد. در مسیر راه هر جا توقف مى‏کنند، آن سنگ را نصب مى‏کند و از زمین چشمه‏هاى آب مى‏جوشد. هر کس گرسنه باشد با نوشیدن آن سیر مى‏گردد و هر کس تشنه باشد، سیراب مى‏شود.

تهیه آذوقه و آب بین راه سپاهیان به همین ترتیب است تا هنگامى که به شهر نجف برسند؛ در آن‏جا با نصب آن سنگ، براى همیشه از زمین آب و شیر مى‏جوشد که گرسنه و تشنه‏اى را سیر مى‏کند».(2)

امام باقر(ع) مى‏فرماید: «هنگامى که حضرت قائم(ع) ظهور مى‏کند، پرچم پیامبر(ص) و انگشتر سلیمان و سنگ و عصاى موسى همراه او خواهد بود. پس به امر حضرت در بین سپاهیان اعلام مى‏شود که کسى زاد و توشه براى خود و علوفه براى چهارپایان بر ندارد. برخى از همراهان مى‏گویند: او مى‏خواهد ما را به هلاکت بیندازد و مرکب‏هاى مان را از گرسنگى و تشنگى نابود کند. اصحاب با حضرت حرکت مى‏کنند. به اوّلین جایى که مى‏رسند، حضرت سنگ را بر زمین مى‏کوبد و آب و غذا براى نیروها و علوفه براى حیوانات بیرون مى‏آید و از آن استفاده مى‏کنند تا به شهر نجف مى‏رسند».(3)

3. طىّ الارض و نداشتن سایه

امام رضا(ع) مى‏فرماید: «هنگامى که حضرت مهدى(عج) ظهور مى‏کند، زمین از نور خداوند روشن مى‏شود و زمین زیرپاى مهدى به سرعت حرکت مى‏کند (و او با سرعت، مسیرها را مى‏پیماید) و اوست که سایه نخواهد داشت».(4)

4. وسیله انتقال

امام باقر(ع) به‏ شخصى به‏نام سوره فرمود: «ذوالقرنین مخیّر گردید که یکى از دوابرسخت و رام را برگزیند. او ابر رام برگزید و ابر سخت براى حضرت صاحب(ع) ذخیره شد».

سوره پرسید: ابر سخت چیست؟ حضرت فرمود: «ابرهایى که در آن رعد و برق و آذرخش و صاعقه باشد. هرگاه ابرى چنین بود، صاحب شما بر آن سوار است. بى‏شک او سوار بر ابر مى‏شود و با آن به سوى آسمان بالا مى‏رود و آسمان‏ها و زمین‏هاى هفت گانه را مى‏پیماید؛ همان زمین‏هایى که پنج عدد آن مسکونى و دو تاى دیگر ویران است».(5)

امام صادق(ع) مى‏فرماید: «خداوند، ذوالقرنین را در انتخاب بین دو ابر سخت و رام مخیّر کرد. او ابر رام را برگزید و آن ابرى است که در آن رعد و برق وجود نداشت و اگر ابر سخت را برمى گزید، اجازه استفاده از آن را نداشت؛ زیرا خداوند، ابر سخت را براى حضرت قائم(عج) ذخیره کرده است».(6)

5. کُندى حرکت زمان

امام باقر(ع) مى‏فرماید: «چون امام زمان(ع) ظهور کند، به سوى کوفه حرکت مى‏نماید. در آن‏جا هفت سال حکومت مى‏کند که هر سال آن برابر ده سال از سالیان شماست. پس از آن، خداوند هر چه اراده کند، انجام مى‏دهد». گفته شد چگونه سال‏ها طولانى مى‏شود؟ امام فرمود: «خداوند به منظومه (و فرشته اداره کننده آن) دستور مى‏دهد که از سرعت خود بکاهد. از این رو، روزها و سال‏ها طولانى مى‏شود».

گفته شد: مى‏گویند اگر کم‏ترین تغییرى در حرکت آنها پدید آید، آنها به هم مى‏ریزند و فاسد مى‏شوند. امام فرمود: «این سخن افراد مادّى گرا و کافر به خداست؛ ولى مسلمانان (که عقیده به خداوند گرداننده آنها دارند) چنین سخنى را نمى‏توانند بگویند».(7)

6. قدرت تکبیر

کعب درباره گشودن شهر قسطنطنیه به دست مهدى(عج) مى‏گوید: حضرت، پرچم را به زمین فرو مى‏برد و به سوى آب مى‏رود تا براى نماز صبح وضو بگیرد؛ آب از حضرت دور مى‏شود. امام(ع) پرچم را بر مى‏دارد و به دنبال آب حرکت مى‏کند تا آن که از آن ناحیه مى‏گذرد. آن‏گاه پرچم را در زمین فرو مى‏برد و سپاهیان را فرا مى‏خواند و مى‏فرماید: «اى‏مردم! خداوند دریا را براى شما شکافت؛ هم‏چنان‏که آن را براى بنى اسرائیل شکافت». پس سپاهیان از دریا مى‏گذرند و رو به روى شهر قسطنطنیه قرار مى‏گیرند. سپاهیان نداى تکبیر سر مى‏دهند و دیوارهاى شهر به لرزه درمى‏آید.
بار دیگر تکبیر مى‏گویند و دوباره دیوارها مى‏لرزد. بار سوم که صدا به تکبیر بلند مى‏کنند، دیوارهایى که میان دوازده بُرج مراقبت هستند، فرو مى‏ریزند.(8)

رسول خدا(ص) مى‏فرماید: «... حضرت مهدى(عج) جلوى قسطنطنیه فرود مى‏آید. در آن روزگار، آن دژ، هفت دیوار دارد. حضرت هفت تکبیر مى‏گوید و دیوارها فرو مى‏ریزد و با کشتن تعداد بسیارى از رومیان، آن‏جا به تصرف حضرت مهدى(عج) در مى‏آید و گروهى نیز به اسلام رو مى‏آورند».(9)

امیرمؤمنان(ع) در این زمینه مى‏فرماید: «... سپس حضرت مهدى و یارانش به حرکت خود ادامه مى‏دهند و بر هیچ دژى از دژهاى رومیان نمى‏گذرند، مگر آن که با گفتن «لا إله إلّا اللَّه» دیوارهاى آن فرو مى‏ریزد تا آن که در نزدیکى شهر قسطنطنیه فرود مى‏آیند. در آن جا چند تکبیر مى‏گویند و ناگهان خلیجى که در مجاورت آن شهر است، خشک مى‏شود و آب‏هایش در زمین فرو مى‏رود و دیوارهاى شهر نیز فرو مى‏ریزد. از آن‏جا به سوى شهر رومیه حرکت مى‏کنند و چون به آن‏جا مى‏رسند، مسلمانان سه تکبیر مى‏گویند و شهر چون رمل و شن نرم - که در برابر تند بادها قرار گرفته باشد - از هم مى‏پاشد».(10)

نیز آن حضرت مى‏فرماید: «... مهدى(عج) به پیش روى خود ادامه مى‏دهد تا این که به یکى از شهرهاى مشرف به دریا مى‏رسد. لشکریان حضرت تکبیر سر مى‏دهند و در پى آن دیوارهاى شهر از هم گسیخته شده، فرو مى‏ریزند».(11)

7. عبور از آب

امام صادق(ع) مى‏فرماید: «پدرم فرمود: هنگامى که حضرت قائم قیام کند ... سپاهیانى را به شهر قسطنطنیه مى‏فرستد. آن‏گاه که به خلیج برسند، جمله‏اى بر روى پاهاى خود مى‏نویسند و از روى آب مى‏گذرند. رومیان چون این معجزه و عظمت را مى‏بینند، به‏یک‏دیگر مى‏گویند: وقتى سپاهیان امام زمان این‏چنین باشند، خود حضرت چگونه خواهد بود! از این رو، درها را بر روى آنان مى‏گشایند و سپاهیان حضرت وارد شهر شده، در آن‏جا فرمانروایى مى‏کنند».(12)

8. شفاى بیماران

امیرمؤمنان(ع) مى‏فرماید: «... حضرت مهدى(عج) پرچم‏ها را به اهتزاز درمى آورد و معجزات خود را آشکار مى‏کند و به اذن خداوند چیزهایى را از نیستى به‏وجود مى‏آورد. بیماران دچار پیسى و خوره را شفا مى‏دهد و مردگان را زنده، و زندگان‏را مى‏میراند».(13)

9. عصاى موسى در دست

امام باقر(ع) مى‏فرماید: «عصاى موسى متعلّق به آدم بوده است که به شعیب (پیامبر) رسیده و پس از او به موسى بن عمران داده شده است. آن عصا نزد ماست و به تازگى که من آن را دیدم، هنوز سبز بود؛ مانند روزى که از درخت جدایش کردند. چون از آن عصا سؤال شود، سخن مى‏گوید و آن براى قائم ما آماده است و آن چه موسى با آن کرد، حضرت قائم نیز با آن انجام مى‏دهد و هر چه بدان عصا دستور داده شود، انجام مى‏دهد و هرجا افکنده شود، جادوها را مى‏بلعد».(14)

10. نداى ابر

امام صادق(ع) مى‏فرماید: «... حضرت مهدى(عج) در آخر الزمان ظهور مى‏کند. بر سر آن حضرت ابرى در حرکت است و هرجا برود، آن ابر نیز مى‏رود تا حضرت را از تابش خورشید حفظ کند و با صدایى رسا و آشکار، ندا مى‏دهد، این مهدى است».(15)

سرانجام طبق فرموده امام صادق(ع): «هیچ معجزه‏اى از معجزات پیامبران و اوصیا نمى‏ماند، مگر آن که خداوند عزّوجلّ آن را به دست قائم ما انجام مى‏دهد تا حجّت بر دشمنان تمام گردد».(16)

_______________________________________________________________________________

1. عقدالدرر، ص‏97، 138، 139؛ القول المختصر، ص‏19؛ الشیعة و الرجعه، ج‏1، ص‏158.
2. بصائر الدرجات، ص‏188؛ کافى، ج‏1، ص‏231؛ نعمانى، غیبة، ص‏238؛ خرائج، ج‏2، ص‏690؛ نورالثقلین، ج‏1، ص‏84؛ بحارالانوار، ج‏13، ص‏185 و ج‏52، ص‏324.
3. کمال الدین، ص‏670؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏351؛ وافى، ج‏2، ص‏112.
4. کمال الدین، ص‏372؛ کفایة الاثر، ص‏323؛ اعلام الورى، ص‏408؛ کشف الغمّه، ج‏3، ص‏314؛ فرائد السمطین، ج‏2، ص‏336؛ ینابیع المودّه، ص‏489؛ نورالثقلین، ج‏4، ص‏47؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏157؛ ر. ک: کفایة الاثر، ص‏324؛ احتجاج، ج‏2، ص‏449؛ اعلام الورى، ص‏409؛ خرائج، ج‏3، ص‏1171؛ مستدرک الوسائل، ج‏2، ص‏33.
5. مفید، اختصاص، ص‏199؛ بصائر الدرجات، ص‏409؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏321.
6. اختصاص، ص‏326؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏312؛ غایة المرام، ص‏77.
7. مفید، ارشاد، ص‏365؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏337؛ الشیعة و الرجعه، ج‏1، ص‏400.
8. عقد الدرر، ص‏138.
9. العلل المتناهیه، ج‏2، ص‏855؛ عقد الدرر، ص‏180.
10. عقد الدرر، ص‏139.
11. الشیعة و الرجعه، ج‏1، ص‏161.
12. نعمانى، غیبة، ص‏159؛ دلائل الامامه، ص‏249؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏573؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏365.
13. الشیعة و الرجعه، ج‏1، ص‏169.
14. کمال الدین، ج‏2، ص‏673؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏318، 351؛ کافى، ج‏1، ص‏232.
15. تاریخ موالید الائمه، ص‏200؛ کشف الغمّه، ج‏3، ص‏265؛ صراط المستقیم، ج‏2، ص‏260؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏240؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏615؛ نورى، کشف الاستار، ص‏69.
16. خاتون آبادى، اربعین، ص‏67؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏700.

دل ساده ام

دل ساده ام


 

کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم !

دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم

تنها دردی در سینه دارم و بغضی  که گلویم را می فشارد

تمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است

من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودم

نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد

رویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم

خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردم

خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم

کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم

سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند،

کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتم

کاش لحظه ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدانستم

همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است

همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر است

همیشه میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال

همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!

عشق بی وفای من

عشق بی وفای من


 

دلم گرفته بود ، آن لحظه دلم هوای آغوشش کرده بود

تنها اشک بود که میریخت از گونه هایم ، در آن لحظه تنها او را میخواستم در کنارم

محکم مرا در آغوش خودش گرفت ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کرد

و در گوشم گفت : دیوانه من که اینک در کنارتم

میگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتم

این را گفت و کمی آرام شدم ، اشک از چشمانم میریخت ،

دلم خالی شد و همین شد که من خوشحال شدم

مدتی گذشت دلم گرفته بود و او در کنارم نبود ، دلم گرفته بود او دلش با من نبود

دیگر او نبود تا اشکهایم را پاک کند ، با حضورش مرا آرام کند

در این لحظه تنها و دلگیر ، او نیز مرا تنها گذاشته بود

حالا وقتش نبود که نباشی ، حالا وقتش نبود که مرا در حسرت بودنت بگذاری

اینک در این لحظه ی تلخ و دلگیر تنها وجودت مرا آرام میکند،

آن حرفها ، همان حرفها را یادت هست؟ آنها مرا آرام میکند

تو اینک کجایی که حال مرا عوض کنی ، کجایی که مرا ناز کنی...

مگر نگفته بودی همیشه با منی ، مگر نگفته بودی نمیگذاری

دیگر حالم اینگونه شود ، نمیگذاری حالم خراب شود

معنی دلتنگی را میفهمی؟ تو اصلا میفهمی دلم چقدر برایت تنگ شده ؟

میفهمی چقدر دوستت دارم؟ میفهمی بدون تو این زندگی را نمیخواهم؟

میفهمی که اینک در این لحظه تنها به تو نیاز دارم؟

پس کجای ای عشق بی وفای من؟

کجایی که آرامم کنی ، کجایی که مثل آن روز مرا محکم 

در آغوش بگیری و با من درد دل کنی

دلم برای حرفهایت ، امیدهایت یک ذره شده ، 

آیا هنوز بر سر آن حرفهایت هستی ؟

یا اینکه من تو را گم کردم و دیگر پیدایت نمیکنم؟

به چه کسی بگویم دلم گرفته ؟ 

به چه کسی بگویم تنها یک نفر است که میتواند آرامم کند ،

به چه کسی بگویم دردهای این دل خسته ، 

به چه کسی  بگویم عاشقم ولی تنها ، تنها ، تنهای تنها....

عاشق باشی و تنها باشی ، 

این رسمش نیست اگر بخواهی در این لحظه به یاد من نباشی ...

بیا مرا با آن دلخوشی های پوچت آرام کن ، به همین هم قانعم!

بیا و مرا آرام کن حتی اگر از ته دلت مرا نخواهی ، 

حتی اگر دوستم نداشته باشی....

ادامه مطلب ...