گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

دیوانگان

تاریکی و نور بود؛ بینا و کور بود زن و شوهری بودند که عقلشان پارسنگ برمی داشت این زن و شوهر دو تا دختر داشتند و دو تا پسر دخترها را شوهر دادند و برای پسر بزرگتر زن گرفتند ماند پسر کوچکتر که اسمش قباد بود و در خانواده از همه داناتر بود روزی از روزها مادر قباد به او گفت : فرزند دلبندم شکر خدا آن قدر زنده ماندم که شماها را روپای خودتان بند دیدم خواهرهایت را با جل و جهاز فرستادم خانه بخت برای برادرت زن خوشگلی گرفتم و سرشان را گذاشتم رو یک بالین دیگر آرزویی ندارم به غیر از اینکه برای تو هم زنی بگیرم و به زندگیت سر و سامانی بدهم قباد گفت : من زن بگیر نیستم؛ می خواهم تک و تنها زندگی کنم مادرش گفت : این حرف را نزن تو را به خدا؛ زمین به مرد بی زن نفرین می کند اگر می خواهی شیرم را حلالت کنم باید زن بگیری و آن قدر این حرف ها به گوش پسر خواند که او را راضی کرد و دختر خوش بر و بالایی براش دست و پا کرد و با هم دست به دستشان داد زن قباد با اینکه کمی چل و خل بود, اما اهل هو و جنجال نبود و با بقیه اهل خانه در صلح و صفا زندگی می کرد یک روز سرگرم آب و جاروی حیاط بود که یک دفعه تلنگش در رفت و در همین موقع بزی که توی حیاط بود بع بع کرد زنک خیال کرد بز فهمیده که تلنگ او در رفته رفت جلو و به بزی گفت : ای بز بیا سیاه بختم نکن قول بده این قضیه پیش خودمان بماند و مادرشوهرم از آن بویی نبرد, در عوض, من هم گوشواره هایم را به گوشت می کنم و النگوهایم را به دستت بز باز بع بع کرد و ریش جنباند زن گفت : قربان هر چه بز چیز فهم است و زود رفت گوشواره هاش را کرد به گوش بز و النگوهاش را انداخت به دستش در این میان مادرشوهرش سر رسید و دید به گوش بز گوشواره است و به دستش النگو گفت : که به گوش و دست این بز گوشواره و النگو کرده زن دوید جلو گفت : مادرشوهرجان تو را به جان پسرت بین خودمان بماند داشتم حیاط را رفت و روب می کردم که یک دفعه تلنگم در رفت بز شنید و بع بع کرد رفتم پیشش و خواهش کردم این راز بین من و او بماند و جایی درز نکند او هم قبول کرد و من گوشواره ها و النگوهایم را دادم به او که این قضیه را جایی بازگو یکند تو را به خدا شما هم به او بگو که آبرویم را پیش کس و ناکس نبرد و رازم را فاش نکند و به پدرشوهرم نگوید مادرشوهر رفت پهلوی بز و گفت : ای بز به هیچکی نگو که تلنگ عروس من در رفت؛ در عوض من پیرهن گلدارم را تنت می کنم و چادر ابریشمی ام را می بندم به کمرت بز بع بع کرد و مادرشوهر رفت پیرهن گلدار و چادر ابریشمیش را آورد پوشاند به بز در این بین پدرشوهر زن سر رسید و پرسید این چه مسخره بازی ای است که درآورده اید؟ چرا رخت کرده اید تن بزی و زلم زیمبو بسته اید به او؟ بز بع بع کرد مادرشوهرش گفت : ای داد بی داد به این هم گفت : بعد رفت جلو و به شوهرش گفت : کاریت نباشه عروسمان سرفید و بز فهمید او هم گوشواره ها و النگوهاش را داد به بز که قضیه بین خودشان بماند؛ اما بز نتوانست این سر را نگه دارد و ماجرا را به من گفت : من هم رفتم پیرهن و چادرم را آوردم دادم به او و با این چیزها سرگرمش کردیم که به کس دیگری نگوید حالا هم که خودت دیدی خنگ بازی درآورد و به تو هم گفت : پدرشوهر رفت جلو و به بز گفت : آفرین بزی اگر به کسی چیزی نگویی من کفش های ساغریم را که تازه خریده ام می کنم پای تو و رفت کفش هاش را آورد و به پای بز کرد در این موقع برادرشوهر زن از راه رسید تا چشمش به بز افتاد از تعجب انگشت به دهان ماند پرسید این کارها چه معنی می دهد؟ ماجرا را براش شرح دادند و او هم کلاهش را از سر برداشت و گذاشت سر بز حالا بیا و تماشا کن بز گوشواره به گوش, پیرهن به تن, چادر به کمر, النگو به دست, کفش به پا و کلاه به سر ایستاده بود و اهل خانه دور و برش را گرفته بودند و با دلواپسی به او می گفت : ای بز خوب و مهربان مبادا به قباد بگویی که تلنگ زنش در رفته که بی برو برگرد سه طلاقه اش می کند و از خانه می اندازدش بیرون هنوز حرفشان تمام نشده بود و هر کدام با خواهش و تمنا به بز سفارش می کردند که این راز را پیش قباد فاش نکند که قباد سر رسید و همین که بز را به آن وضع دید, پرسید چرا بز را به این ریخت درآورده اید؟ مادرش گفت : چیزی نیست اتفاقی است که افتاده و دیگر هیچ کاریش نمی شود کرد فقط بین خودمان بماند زنت داشت تو حیاط آب و جارو می کرد که یک دفعه از جایی صدایی درآمد بز فهمید صدا از کجا بوده و زنت رفت گوشواره ها و النگوهاش را آورد داد به بز که قضیه فیصله پیدا کند و خبر جایی درز نکند در این موقع من رسیدم و همین که فهمیدم حیثیت عروسم در خطر است, معطل نکردم و تند رفتم پیرهن و چادرم را آوردم کردم تنش که راضی بشود و راز عروسم را فاش نکند پدر و برادرت هم یکی بعد از دیگر آمدند و وقتی دیدند اوضاع از چه قرار است, آن ها هم کفش و کلاهشان را پیشکش بز کردند همه این کارها را کردیم که بز چفت و بست دهنش را محکم کند و حقیقت را به تو نگوید؛ اما شک نداشته باش که این جور وصله های ناجور به زن تو نمی چسبد و صدا از زنت درنیامده و بز عوضی شنیده وقتی قباد این حرف ها را شنید, از غصه دود از کله اش بلند شد گفت : دیگر نمی توانم بین شما دیوانه ها زندگی کنم اینجا مبارک خودتان باشد و خوش و خرم با هم زندگی کنید آن وقت از خانه زد بیرون و رفت سراغ پدرزن و مادرزنش و ماجرای زن و کس و کارش را برای آن ها تعرف کرد و آخر سر گفت : حالا شما بگویید من با این دیوانه ها چه کار کنم؟ مادرزنش گفت : دل ما هم از دست دخترمان و فک و فامیل تو خون است و نمی دانیم با این دیوانه ها چه کار کنیم؛ اما چرا بز را نکشتی که این همه آبروریزی بار نیاورد؟ پدرزنش گفت : غلط نکنم عقل داماد ما هم مثل عقل کس و کارش پارسنگ می برد یک بز پیش کس و ناکس آبرویش را دارد می برد؛ آن وقت زن و زندگیش را ول کرده آمده اینجا و از ما می پرسد چه کار کند قباد گفت : من دیگر نمی توانم در میان شما دیوانه ها زندگی کنم از این شهر می روم به یک شهر دیگر اگر مردم آنجا هم مثل شما چل و خل بودند برمی گردم؛ والا هیچ وقت پایم را تو این شهر نمی گذارم و همان جا می مانم این را گفت : و گیوه هایش را ورکشید و بی معطلی راه افتاد رفت و رفت تا رسید به شهری در آن ور کوه کمی در بازار و کوچه هاش پرسه زد و آخر سر گرسنه و خسته رو سکوی خانه ای نشست در این موقع یکی از تو خانه آمد بیرون و دید مرد غریبه ای نشسته رو سکو بعد از سلام و احوالپرسی دلش به حال قباد سوخت و برگشت خانه و یک کاسه آش شب مانده آورد براش قباد دید کاسه از بیرون خیلی بزرگ است؛ اما از تو قد یک فنجان جا دارد با سه هرت آش را سر کشید و رفت تو نخ کاسه خوب زیر و روش را وارسی کرد فهمید از روزی که در این کاسه غذا خورده اند آن را نشسته اند و هر بار ته مانده غذا نشسته رو ته مانده قبلی و کم کم کاسه از تو شده قد یک فنجان قباد کاسه را برد لب جو اول خوب ریگ مال و گل مالش کرد, بعد آن را پاک و پاکیزه شست و برگشت کاسه را داد دست صاحبش صاحب کاسه مات و مبهوت به کاسه نگاهی انداخت و سراسیمه دوید تو حیاط و فریاد زد کاسه گشادکن آمده خانه آباد کن آمده اهل خانه و در و همسایه ها مثل مور و ملخ ریختند بیرون و آمدند دور قباد حلقه زدند همین که از ماجرا مطلع شدند سراسیمه رفتند کاسه هاشان را آوردند پیش قباد گفت : هر قدر مزد بخواهی می دهیم؛ کاسه های ما را گشاد کن بگذریم قباد چند روزی در آن شهر ماند مردم از این خانه و آن خانه کاسه هاشان را می آوردند پیشش و او هم کاسه ها را می برد لب جوی آب براشان گشاد می کرد و مزد می گرفت آخر سر از این وضع خسته شد با خود گفت : این ها از کس و کار من دیوانه ترند
و راه افتاد طرف یک شهر دیگر
چله زمستان به شهری رسید که همه اهالی آن از زور سرما مثل بید می لرزیدند و آه و ناله می کردند و هر کس برای مقابله با سرما دست به کار عجیب و غریبی زده بود عده ای وسط لحافشان را سوراخ کرده بودند؛ آن ها را انداخته بودند گل گردنشان و با طناب دور کمرشان را محکم بسته بودند عده دیگری دیگ آب بار گذاشته بودند و زیرش آتش می کردند که آب بجوش بیاید و بخار آب گرمشان کند تعدادی هم گل داغ می کردند و به بدنشان می مالیدند خلاصه غوغایی برپا بود و هر کس یک جور با سرما دست و پنجه نرم می کرد قباد به خانه ای رفت با چوب کرسی ساخت و از پنبه و کرباس لحاف بزرگی دوخت و از هیزم زغال درست کرد و کرسی گرم و نرمی راه انداخت اهل خانه, کوچک و بزرگ و زن و مرد, تا گردن چپیدند زیر کرسی و تازه فهمیدند گرم شدن یعنی چه طولی نکشید که خبر دهن به دهن و خانه به خانه گشت و به گوش اهالی شهر رسید مردم دسته دسته آمدند پیش قباد پولی خوبی دادند به او که برای آن ها هم کرسی بسازد قباد پول هاش را تبدیل کرد به سکه طلا و با خود گفت : این ها هم از همشهری های من دیوانه ترند باز راهش را گرفت و رفت تا تنگ غروب رسید به شهری و دید مردم جلو خانه ای جمع شده اند و جار و جنجال عجیب و غریبی راه افتاده است جلوتر که رفت فهمید عروس آورده اند که ببرند خانه داماد و چون قد عروس بلند است و در کوتاه, عروس مانده پشت در و ولوله ای برپا شده خانواده عروس می گوید باید سردر خانه را خراب کنند تا عروس برود تو و خانواده داماد می گوید چرا آن ها باید سردرشان را خراب کنند؛ بهتر است گردن عروس را بزنند تا قدش کمی کوتاه بشود و راحت برود تو حیاط قباد گفت : صد اشرفی به من بدهید تا عروس را صحیح و سالم و بی دردسر ببرم تو خانه, طوری که نه سردر خانه خراب شود و نه گردن عروس زده شود عده ای گفت : این کار شدنی نیست عده ای دیگر گفت : اگر شدنی باشد ما حرفی نداریم و باز شروع کردند به بگو مگو و جار و جنجال و آخر سر قبول کردند حل این مشکل را بگذارند به عهده قباد؛ به شرطی که اگر نتوانست عروس را ببرد تو از صد اشرفی صرف نظر کند و هیچ ادعایی نداشته باشد قباد رفت پشت عروس ایستاد و بی هوا یک پس گردنی محکم زد به او عروس گفت : آخ و سرش را خم کرد و از در پرید تو مردم بنا کردند به شادی و پایکوبی قباد هم صد اشرفی گرفت و راهی شهر دیگری شد دم دمای روز سوم رسید به شهری و در همان کوچه اول دید در خانه ای باز است و مردم شانه به شانه ایستاده اند و یک زن و دختر دارند زارزار گریه می کنند قباد رفت جلو و پرسید چه خبر است؟ گفت : دختر فرماندار رفته پنیر از کوزه در بیاورد, دستش تو کوزه گیر کرده مشگل را با دانای شهر در میان گذاشته اند, او هم گفته دو راه بیشتر وجود ندارد یا باید کوزه را بشکنید, یا باید دست دختر را ببرید فرماندار هم گفته چون دختر دو تا دست دارد بهتر است یکی از آن ها را ببرند قباد پرسید آن زن و دختر چرا شیون و زاری می کنند؟ جواب دادند فرماندار فرستاده دنبال قصاب که بیاید دست دختر را قطع کند؛ مادر و خواهر دختر هم گریه می کنند قباد گفت : من دست دختر را طوری از کوزه در می آورم که نه کوزه بشکند و نه دستش صدمه ببیند گفت : اگر می توانی چنین کاری بکنی بیا جلو و هنرت را نشان بده قباد رفت جلو, کوزه و دست دختر را خوب وارسی کرد؛ دید دختر یک تکه پنیر گنده گرفته تو مشتش و تقلا می کند آن را از کوزه در بیاورد قباد یک وشگون قایم از پشت دست دختر گرفت دختر که انتظار چنین کاری را نداشت هول شد پنیر را ول کرد و دستش را از کوزه درآورد مردم از شادی به هلهله افتادند قباد را سردست بلند کردند و از او خواستند به جای دانای شهرشان بنشیند و مشکلاتشان را حل و فصل کند اما قباد زیر بار نرفت فکر کرد ماندن عاقل در شهر دیوانه ها صلاح نیست و از آنجا راه افتاد رفت به یک شهر دیگر هنوز از دروازه شهر تو نرفته بود که دید عده زیادی دور کپه خاکی جمع شده اند و خیلی نگران و دلواپس اند رفت جلو پرسید چی شده؟ گفت : مگر نمی بینی زمین دمل درآورده؛ می ترسیم حالا حالاها دملش سر وا نکند و آزارش بدهد قباد گفت : حکیم بیارید تا درمانش کند گفت : حکیم نداریم قباد گفت : صد اشرفی به من بدهید تا درمانش کنم گفت : حرفی نداریم اما به شرطی که نصفش را بعد از درمان بگیری قباد گفت : قبول است و پنجاه اشرفی گرفت و بیل برداشت کپه خاک را تو صحرا پر و پخش کرد همه خوشحال شدند و بقیه مزدش را دادند و به او اصرار کردند که پیش آن ها بماند؛ اما قباد راضی نشد با خود گفت : به هر شهری که می روم مردمش از همشهری ها و کس و کار خودم دیوانه ترند بهتر است بروم به یک شهر دیگر؛ اگر مردمش عاقل بودند همان جا بمانم و گرنه دست از جست و جو بردارم و برگردم به شهر خودم و پیش از آن که وارد شهر بشود, راهش را کج کرد به طرف یک شهر دیگر بعد از هفت شبانه روز رسید به شهری و دید بزرگان شهر از فرماندار گرفته تا ملا و کلانتر, جمع شده اند در برابر قسمتی از باروی ترک برداشته شهر و آه و ناله می کنند که اگر خدای نکرده یک دفعه شکم بارو بترکد و همه مردم بریزند بیرون, آن ها چه خاکی به سرشان بکنند قباد رفت جلو پرسید اینجا چه خبر است؟ گفت : چشم حسود کور گوش شیطان کر شکم باروی شهر شکاف برداشته می ترسیم خدای نکرده جرواجر بخورد و مردم به کلی سر به نیست شوند قبادگفت : من می توانم شکم بارو را بخیه بزنم گفت : اگر این کار را بکنی هر چه بخواهی به تو می دهیم قباد گل درست کرد و ترک بارو را گرفت اهالی شهر خوشحال شدند و با خواهش و تمنا از قباد خواستند نزدشان بماند تا اگر باز هم شکم باروی شهر شکاف برداشت آن را بخیه بزند؛ اما قباد قبول نکرد گفت : دلم برای کس و کار و شهر و دیارم تنگ شده هر چه زودتر باید برگردم گفت : مزدت را چه بدهیم؟ گفت : یک اسب تندرو رفتند یک اسب راهوار با زین و برگ طلا آوردند براش قباد با خود گفت : در این دیوانه خانه دنیا باز هم شهر خودم از شهرهای دیگر بهتر است و اسب را رو به شهر و دیارش به تاخت درآورد

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

برو از پیش من

من میخواستم که با تو بمونم تا همیشه / اما تو رفتی و نگفتی عاقبت این دل من چی میشه
حالا چرا باز برگشتی میگی بی تو نمیشه / نمیخوامت دیگه برو گمشو از جلوی چشام واسه همیشه
روز اولی که دیدمت / تو نگاه فهمیدم که رسیدم بت
اومدی جلو به من دادی دوتا دستت / خندیدی گفتی تنهایی شده بست
بگو چرا یهو عاشقت شدم / چرا برای تو زنده میشدم؟
چون تو دست گرمت عشقو دیدم / من اونیم که بهش میخندیدن
تو میگفتی عاشق شدی مثل من / نترس بیا جلو قلبتو بدش به من
حالا بیا بشین پیش من عشق من / واسه بوسه از رو لبات من تشنه ام
یهو دلمو گرفتی تو به بازی چون / گفتی اگه دوسم داری بهم ثابت کن
همه چیو بهت ثابت کردم اما تو ... باور نداری پس حرف ... رو بشنو
من میخواستم که با تو بمونم تا همیشه / اما تو رفتی و نگفتی عاقبت این دل من چی میشه
حالا چرا باز برگشتی میگی بی تو نمیشه / نمیخوامت دیگه برو گمشو از جلوی چشام واسه همیشه
ازم خواستی تو زخم شبو / تب منو / بیا ببین بیتو باختم / نرو به روم نبند درو / حالا بیا جلوم بشین / ببین / چشمتو ببند بریم
به خاطر تلخ سرت تو حادثه باخته شبت / حاضری با گوش باز نیاز پیدا کنه فاش این راز؟ ماهری بگی بایدم بری به خواب دراز
منو تو خوندی به سمت / روندی به شبت / واسم تلخه غمت / ولی گفتی برو از پیشم کم بشه شرت
گفتم میرم و یه روزی میای که خیلی رو سیای / دختر میگم بازیچه نیستم که فردا منو بخوای
تو خیلی خوشگلی / نازی / منم خوب دادی بازی / راضی به مرگمم باشی آخرشم تو میبازی
منو دادی عذاب / کردی خراب / دادی به باد / بعدش زدی فریاد / خوردی شراب / خندیدی شاد
حالا ناراحتم / بی طاقتم / فاصله کم شده بینمون بیا پیشم بگو دیوونتم ... بیا
برو که دیگه بی خیالتم / فکر نکن نگران حالتم
چرا برگشتی بگو چی میخوای ؟ بودنم شده واست آرزوی محال
یادته زدی دلمو شکستی ؟ حالا اومدی میگی بودی تو مستی
پشیمونی ولی بدون خودت خواستی / برو گمشو برو خیلی پستی
اشتباه کردم که بهت فرصت دادم / هنوزم میفته از اون صحبت یادم
که میگفتی دوست دارم همیشه پیشتم / فکر کردی ....... سریع خر میشه بی صفت ؟
میخندی به ریش من / عروسکم بودی ولی برو از پیش من
برو از پیش من/ آره برو برو برو برو از پیش من
من میخواستم که با تو بمونم تا همیشه / اما تو رفتی و نگفتی عاقبت این دل من چی میشه
حالا چرا باز برگشتی میگی بی تو نمیشه / نمیخوامت دیگه برو گمشو از جلوی چشام واسه همیشه

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

فقط چند روز صبر کنید ...

یه روزی فکر میکردم بدون تو میمیرم پیش خودت میگفتی تو چنگ تو اسیرم
یه روزی فکر میکردم کنار تو میمونم تا دنیا دنیا باشه از عشق تو میخونم
یه روزی فکر میکردم برام خیلی عزیزی اگه یه روز نباشی دل رو به هم میریزی
یه روزی فکر میکردم صادق و باوفایی اما حالا میبینم از این حرفا رهایی
برام دیگه مهم نیست عاشق من نباشی فقط می خوام خیلی زود از پیش من جدا شی
فقط بدون که دیگه تو قلب من تو مردی خیلی وقته میدونم قلبم و از یاد بردی
منم میخوام رها شم میخوام با تو نباشم منم میخوام مثل تو با یکی آشنا شم
الان دیگه میفهمم که عشق تو سراب بود خدا رو شکر تو قلبم هنوز یه قطره آب بود
خداحافظ عزیزم.حال دلت خرابه تو دیگه هیچی نیستی عشقت مثل حبابه
فقط چند روز دیگه صبر کنید ... فقط چند روز ... اینم دوتا از شعرای بهترین دوستم. شعراش خیلی قشنگه !!!
می خواستم بذارمش تو وبلاگ ولی خیلی امیدوار کننده بود شماهم می دونید من زیاد رابطه ای با امید ندارم.

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

فریاد در بازار آهنگر

فریاد در بازار آهنگرها دنبال خودش می گردد . تصویر گلها روی آب قالیچه پهن می کنند .
حاصل جمع ضربان قلب سکوت است . پرنده گربه را سر به هوا می کند .
پرنده محبوس برای در آغوش گرفتن آزادی به اندازه حاصل جمع ساعتها لحظه شماری می کند .
سیل لحظات گذران زندگی حاصل جمع عمرها را با خود می برد. شب در آغوش خورشید به روشنی روز می درخشد .
باران سر خشکسالی را قطره قطره زیر آب می کند. بر مزار روزنه امیدم گل همیشه پاییز می روید .
قناعت را باید از سفره هفت سین یاد گرفت که سالهاست تعداد سین هایش تغییر نکرده است .
خساست را از چشمش یاد گرفته بود که هر چقدر به آن نور می تاباند ، تنگ تر می شد .
آدم ها وقتی به آسمان خوشبین بودند هواپیما ساختند و وقتی بدبین شدند چترنجات را .
کسی که خود را به نور ماه راضی کند ، نور خورشید کورش خواهد کرد .
تجربه ، تنها معلمی است که اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد .
گاهی موقع راه رفتن فراموش می کنم که دارم می روم یا می آیم .
با مخالفت باد ، رضایت بادبادک برای پرواز جلب می شود .
دلم تنگ می شود ، آن را قالب کفاشی می زنم .
درخت باردار با خوردن سنگ ، فارغ شد . وقتی دلم می گیرد ، دیگر ول نمی کند .
از دودلی خسته شده بودم ، یکی از آنها را برای زاپاس کنار گذاشتم .
از بس سرش را با چیزهای مختلف گرم می کرد ، موهایش سوخت .
مگسهای قرن 21 ، غذایشان را از زباله های اتمی تامین می کنند .
برای اینکه حرف های بزرگ بزنم ، همیشه آنها را متر می کنم .
در انتخاب واحد زندگی ، دروغ پیش نیاز همه درسهاست .
بهترین جا برای تبعید زنبوران مجرم ، گلهای قالی است !
برای تفسیر لحظه ، ثانیه شمار را متوقف کرد .
سیب زمینی خاکی ترین میوه هاست . قلم زلزله نگار اندیشه است .
رویایم به حقیقت پیوست و دیگه چیزی برای فکرم باقی نمانده جز غم دوری !
افکارم بخاطر مرگ تعصب ، به مدت یک دقیقه با لبخند سکوت کردند .
از افکار محترمم خواهش می شود ، تعصب را کنار بگذارد . با راه رفتن فکر می کنم تا افکارم تحرکی نداشته باشند .
در روز سالگرد افکارم به چیزی فکر نمی کنم ! در سکوت ، ناله فکر گم شده ام را شنیدم
تعصب بی جا مانع کسب است !! به کمک عقل دیگه فکر نمی کنم . افکارم عاشق رویایم شد !!!

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

طلسم رو باید...

طلسم رو باید بشکنیم ما هم بشیم مثل همه حالا که بی وفاییه ما بی وفاتر از همه
هیچکسی غیر از خود ما به داد ما نمیرسه عاشقیا رو هم دیدیم به هوس یه بار بسه
عاشقی تو دوره ما والا سرو ته نداره چیز به این بی ارزشی چه چه و به به نداره
کویر خشک دلمون دیگه زده هزار ترک غم دیگه بسه نازنین هرکی نموندش به درک
چاکر هرچی بامرام , مخلص هرچی با وفا در به درو هلاک یک همدم پاک و با صفا
خلاصه اینکه نازنین گذشته هارو بی خیال پرواز رو عشق با وفا حتی بدون پرو بال

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دیشب دلم وکشتم

رویاهام هم، همه زیر بارون چشام خیس شدن
یه بارونی میومد اینجا... اما کسی بارون وندید... بوسه ی باد خزونی بود و
همهمه ی یه دل دیوونه وتنها یه حقیقت تلخ به اسم «حقیقت»...!
یه باور نمناک... دیشب جاده رو بستن ورود ممنوع زدن اول جاده...
یه تابلوی گنده از اول اونجا بود اما چون خیلی بالا زده بودنش ،دیده نمیشد
دیشب به اون تابلوگندهه خیره شدم... خوب نگاش کردم، بعضی جاهاش پاک شده بود
بعضی جاهاش انگار زخمی بود، خاکی و سوراخ سوراخ
اما خوب که نگاه کردم، دیدم یه چیزی نوشته
خوندمش اما به کسی نگفتم روش چی نوشته بود...
نه رفتم نه برگشتم همون جا نشستم تا صبح شد
بعد امروز همه ی رویاهای بارونیم وبرداشتم آوردم اینجا
به پشت سرم که نگاه کردم خیلی خاطره ها یادم اومد
خیلیاشون نشونه بود... نشونه هایی که وقتی دمپاییم تو گل گیر کرده بود ومن
سخت مشغول بیرون کشیدنشون از تو گل بودم
بهشون توجه نکردم،...! هنوز دلم به جاده است... تواین رویای بارونی ،دیگه میدونم که
چرا اول اون تابلو گندهه رو ندیدم وچرا حالا جاده رو بستن...
فکر میکردم این جاده رو که برم میرسم به ستاره ها
اما یادم نبود که من ستاره ندارم.........

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

من و گنجشکای خونه گوگوش

ای چراغ هر بهانه / از تو روشن ، از تو روشن
ای که حرفای قشنگت / منو آشتی داده با من
من و گنجشکای خونه / دیدنت عادتمونه
از برای دیدن تو / پر می گیریم از تو لونه
باز میایم که مثل هر روز / برامون دونه بپاشی
منو گنجشکا می میریم / تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده / اول و اخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم / بوی تو داره نفسهام
عطر حرفای قشنگت / عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون / سرخه گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته / رنگ پاک بی ریای
بهترین رنگی که دیدم / رنگ زرد کهربائی

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

اسیری در قفس

اسیری در قفس سرخ
فریادی از ته دل ، یک آهی برای دل ، قفسی برای دل و یک دریایی پر از غم تنهایی ها برای دل
قفسی از جنس تنهایی ها و دردهای همیگشی زندگی ، برای عاشقی در قفس زندگی !
برای یک دل که پر از درد و دل است قفسی باید بود که پر از سکوت است
تا خالی شود از غم هجران ، غم بی پایان و بغض های مانده در گلویش ..
سکوتی که همراه با فریاد در یک قفس بسته است ، برای خالی شدنش از دردها !
فریادی که از ته دل است و با صدایی پر از بغض و کینه است ،
قفس تنهایی برای یک مجروح ، برای یک نفر که شکست خورده است از زندگی
برای کسی که همیشه تنهایی را مجسم می کند در زندگی ،
پناهگاهی است برای خالی شدنش از بغض های همیگشی ،
نمی داند فریادش را آفریننده این غم ها می شنود ، زمزمه ای را در خود به تصویر می کشد !!
ای عشق همیشه جاودان ، ای خورشید آسمانهای سرگردان !
ای مهتاب شبهای فروزان ، ای آهنگ زیبای زندگی ، و باز ای عشق همیشه جاودان
من شکایت از این دیار و این چشم های همیشه بی قرارم را دارم !
من زندگی را از نگاه تو می خوانم ، من برای دلبستگی به تو ، امید دارم
امید دارم که عشق پاک من است که قفس های تنهایی را خواهد شکست ...
زندگیم را از تنهایی به شادی و در کنار هم بودن تبدیل کند
دلم می خواهد بعد از این همه اشک دوری و غم انتظار خوشبخترین مرد روی زمین باشم
می خواهم بعد از این همه غم دوری ، سلطان بی چون و چرای سرزمین عشاق باشم!
.... و باز چه کنم که اینها همه قصه و رویا هستند ، در نظر حسرت کشان عشق ما
یک خواب و رویا هستند ... آری و باز من فریاد می زنم در این قفس زندگی و با فریادی بلند تر می گویم که
اسیرم در این قفس سرخ زندگی باور دارم که روزی قفل زنجیر قصر زندگیم خواهد شکست ... از دادگاه عشق بیرون خواهم آمد
و با خوشی و خوشبختی هر چه بیشتر راه عاشقی را خواهم رفت تا سختی های این راه پر فراز
و نشیب زندگی را بپیمایم ... و همراه عشق پاک خودم باشم و زندگی را سپری کنم ...

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

سـاده دل مباش

اگر روزگار بی وفا شده است ، اگر آسمان ابری و دلتنگ شده است
اگر آواز مرغ عشق در قفس های زندگی به گوش نمی رسد !
اگر قاصدکی برایت خبر از شادی و خوشحالی نمی دهد و بر لبهایت شادی نمی نشیند
اگر همیشه غم و غصه به سراغت می آید ، ساده مباش و مگو که کسی مرا دوست نمی دارد
به حرفهای آنان که عشق برایشان کابوس است و دم از بی وفایی عاشقان می زنند
به زمزمه های آنان که تفسیری تیره و زخمی و شوم از عشق دارند ، ساده دل مباش!
ای عشق من ساده دل مباش و زود باور مباش ! به حرفهای آنان بی توجه باش
به آنهایی که درکی از زندگی ندارند ، به آنهایی که خونی از عشق در رگهایشان جاری نیست
و به مردمانی که در حسرت عشق مانده اند و در حسرت غمخواری به سر می برند ،
بفهمان و یاد آور آنان باش که یاری داری که صدای تپش قلبش سکوت را از زندگیت ،
غم و پریشانی را از دلت ، و حس بی کسی را از یادت پاک کرده است
بر مشق عشقشان قلم خرسندی و رضایت از زندگی زده است !
ای که سبزه ای هستی در بیابان دلم ، برای آنان که هر لحظه از زندگیشان را در
آه و ناله و بیزاری به سر برده اند و در عذاب بزرگ شده اند ، زمزمه کن دکلمه زندگی را
برایشان دکلمه زندگی را که زیبا و دلنشن است زمزمه کن !
و از خاطره های زیبایمان ، از عشق همیشه پاکمان و از صدای آواز و جیک جیک
قناری های در باغ پر طراوت بهشتمان بگو! بگو از زیبایی زندگی ، بگو که زندگی زیباست ،
در کنار آنان فریاد بزن که غم و غصه نیز رسم این زندگانی است
اگر غم و غصه ای در کنار شادی و لبخندی نباشد ، اگر در کنار خورشید تابانی ، باران آسمانی نباشد
اگر در کنار گل سرخی ، در کنار سبزه روییده ای از دل زمین ،
گل بی عطری ، گل زردی با برگهای پر پر شده نباشد ! ،
این عشق پایدار نمی ماند ، در ختی از باغ زندگی به بار نمی نشیند
شیرینی این عشق هیچگاه بر لبها چشیده نمی شود و ای پاره ای از وجود من ، تن خسته من ،
ای ساده دل من ، ای یار همیشه وفادار من ، باور داشته باش که زندگی بدون تو
همچو آسمانی هست بدون ابر ، بهاریست بدون طراوت و شادی و بدور از آواز پرندگان !
این را باور داشته باش ساده بودن در مقابل حرفهای حسرت گشان عشقمان یعنی
به دور افتادن دو کبوتر عاشق و وداع دو یار همچو تو و من
پس ای بهار من در زمستان ها ، ماه نقره ای رنگ من در شبها ، زیباترین چهره ها
ساده دل مباش مثل همان گلی که ساده دل است و به هر کسی دل می اندازد تا
عطر و بویش را و سرخی گونه هایش را نشان دهد و در آخر نیز در دستها اسیر شود و سرانجامش نیز پر پر شود ...!

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دلتنگ رفتنـم

و باز در یک غروب غم انگیز نشسته ام و
چشمهایم آسمان را به امانت برای خودش نگه داشته است
و همچنان نظاره گر آسمانهای آبی و بی کران شده است !
این دل بی تب و تابم هوای سفر را کرده است...
و باز باد همیشه سرگردان حضورش را دل پائیزیم نمایان ساخته است!
برگهای زرد و رنگ پریده دلم را همچنان بادی که از شرق این دیار می وزد،
از جایشان بلند می کند و به آسمانها می برد...!
هر برگی از درخت زرد وجودم یک نشانه است از بغض های مانده در گلویم!
دلم خیلی آشفته حال شده است ، از همه کس و هر چیز رو بر گردانده است...
دیگر این دل آن دلی نیست که در پی یاری برای همدردیش داشته باشد!
این دل همیشه بی قرارم و چشم به انتظارم ریسمان گره خرده به
عشق همیشه پاکش پاره پاره شده است ...
دیگر این دل آن دلی نیست که احساسی برای نوشتن کلام مقدس عشق داشته باشد
این دل از این همه کابوس و رویا خود را در سرزمین رویاها دیده است و بدون درک ،
بدون آوازی و بدور از مرهم دلی شده است !
دیگر این چشمها همان چشمهای آبی و روشن عاشقی نیستند که معشوقی برایش
هدیه داده بود ... دیگر این چشمها قادر به دیدن کابوس های همیشگی زندگی را ندارد...
دیگر این چشمها همان چشمهایی نیستند که روزگارانی ابری و بارانی می شد !
عشق شیشه ای و بلوری مانند این تن خسته با سنگ بغض و کینه شکسته است.
فصل پاییزی که ابدی شدنش هر لحظه در خاطرم زنده بود و آن روز که
به یادمانده ترین روزهای زندگیم بود ، دیگر برایم زنده نیستند!!!
یاد و خاطره آن روزها در ذهنم همانند خاطره ای تلخ و ابدی نقش بسته است...
فصل بغض گیر و خسته کننده ای در انتظار این تن خسته ام می باشد
آسمان دلم تیره و تار می باشد.ستاره ای در دل آسمانهای مهتابی برایم چشمک نمی زند
دلتنگ رفتن به دیار ناشناخته ای هستم که فقط و فقط در آن جا واژه محبت باشد
محبتی که در این سرزمین ها بیداد می کند ... مرا از زندگی دور و دلسرد می کند
دلتنگ رفتن به همان سرزمینی هستم که جاده ای بی انتها دارد ...
جاده ای دارد که تنها آنهایی که مثل جاده دلشان بی انتهاست و پایانی ندارد
می توانند قدم در آنحا بگذارند و راهی همان جاده های بی انتها شوند ...
آری من همانم که می توانم و شایسته من هست که کوله بار زیستن را ببندم
و راهی همان جایی باشم که بر زبانم جاری است . آری همان زمزمه ی : دلتـنگ رفـتـنم ...

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

وقتی برای اولین بار

جای پل احساس دیدمت وقتی دستمو گرفتی وقتی نم نم راه رفتنت رو زمین خاکی قلبم رو احساس کردم وقتی چشمات عاشقانه نگاهم کردن وقتی باد محبتت وزیدن گرفت وقتی گل عشقت روییدن گرفت وقتی عاشقم شدی....منم عاشقت شدم...و به سوی تقدیر عاشقانه وجود تو دویدم هیچ وقت باورت می شد که یه نفر اینقدر دوست داشته باشه؟ تو عشق منی.....در شیار قلبم به دنبال کدامین عشق می گردی عشق من همان است که تو هر روز در آینه می بینی...باورت می شه با اومدنت قلبم تازه شد و دوباره پوست انداخت قلبم تیکه تیکه بودو تو اونو از نو ساختی.چقدر تو خوبی آخ !مگه می شه به طعم لطیف این عشق صادقانه شک کرد؟ مگه می شه قلب پر حرارت تو رو ندید؟ مگه می شه گرمای دستات رو حس نکرد؟ مگه می شه چشمات و دیدو گفت این عشق بهترین عشق توی دنیا نیست؟ باورت دارم چون عاشقتم....به خدا عاشقتم

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

شبی یک....

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم هنوز از عطر دستانت پر از عطر است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد و من خواب تو را می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گردد و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد و بعداز تو منم با غصه های قلب سوزانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست و من امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

تو مثل راز..........

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترین آبی و آرامی و بی پایان و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی شفاف و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب هم پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرحمی بر بال بی جان کبوترها ومن هم یک کبوتر تشنه ی باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با تو چه رویائیست رنگ شوق چشمانم

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

من همانم که شبی نیمه شبی

در گذار ره تو خانه کنم گر تو راهم ندهی در حرمت خانة ساخته ویرانه کنم من همانم که ز شوق رویت زر قبای
تن خود پاره کنم طعم آن مستی جام می تو شد سبب قصد به میخانه کنم گر لبم تر بشداز مستی می عاشقان را
همه مستانه کنم مرغ عشقم که دلم می خواهد در کف دست تو کاشانه کنم چون شوی شمع میستان دلم همه را چون گل
و پروانه کنم گر کسی غم به دلت راه انداخت بزم شادش همه غمخانه کنم باددر زلف سیاهت سر زد رخصتی ده که
سرت شانه کنم گر بخواهم نازچشمت خودراهمچو یک کودک دردانه کنم تا نیازدل من رفع کنی عالمی را همه دیوانه کنم

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

عشق یعنی....

عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی با شقایق پر زدن عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بُـت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک تبلور یک سرود عشق یعنی یک سلام و یک درود
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))