گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

آسودگی‌ات مبارک

آسودگی‌ات مبارک


دلت را بتکان،
غصه‌هایت که ریخت تو هم همه را فراموش کن.
دلت را بتکان، اشتباهایت وقتی افتادند روی زمین، بگذار همانجا بمانند.
فقط از لابه‌لای اشتباهایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت.

دلت را محکم‌تر بتکانی تمام کینه‌هایت هم می‌ریزد
و تمام آن غم‌های بزرگ و همه حسرت‌ها و آرزوهایت.
حالا آرام‌تر، آرام‌تر بتکان
تا خاطره‌هایت نیفتند

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می‌کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند
کافی است؟
نه هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چه قدر تمیز شد،

دلت تمیز شد؟
حالا این دل جای اوست! این دل مال اوست!
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا ...
حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"
آسودگی‌ات مبارک

شعر مادر

شعر مادر

 
آسمان
را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
 

 
خاک
را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
 

 
این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
 

 
آنجهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینه ی مادر بود آن کم دارم
 

 
روی کردم با بحر
گفتم اورا آیا
می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
 

 
صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حیات
من ازان لذت جان
که بود خنده ی اوچشمه ی آن
من ازان محرومم
خنده ی من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم
 

 
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم
 

 
درپی عشق شدم
تا درآئینه ی او چهره ی مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظه ی روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمه ی زیبایی
بلکه او درهمه ی عالم خوبی, همه ی رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

صبر خدا

صبر خدا

 

 


روی لینک ادامه مطلب کلیک کنید برای دیدن ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

دشت هایی چه فراخ!

دشت هایی چه فراخ!

کوههایی چه بلند !

در گلستانه چه بوی علفی می آمد!

من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم :

پی خوابی شاید ،

پی نوری ، ریگی ، لبخندی .

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود ، که صدایم می زد .

پای نی زاری ماندم ، باد می آمد ، گوش دادم :

چه کسی با من حرف می زد ؟

سوسماری لغزید

راه افتادم .

یونجه زاری سر راه ،

بعد جالیز خیار ، بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک

لب آبی

گیوه ها را کندم ، و نشستم ، پاها در آب :

" من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .

چه کسی پشت درختان است!

هیچ ، می چرد گاوی در کرد.

سایه هایی بی لک ،

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس ! جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست :

مهربانی هست، سیب هست ، ایمان هست.

آری

تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .

در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است ، که مرا می خواند."

                                                       "زنده یاد سهراب سپهری"

قطار می رود.....تو می روی

   قطار می رود.....تو می روی

   تمام ایستگاه می رود

     و من چقدر ساده ام...

 که سال های سال

در انتظار تو

  کنار این قطار رفته ایستا ده ام

و همچنان   

      به نرده های ایستگاه رفته

      تکیه داده ام !!!

                                         " زنده یاد قیصر امین پور "

"مهرداد اوستا"

"مهرداد اوستا"

شعری زیبا از مهرداد اوستا:

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم

چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد. دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود. تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند.

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سال ها بعد از پیروزی انقلاب، وقتی شاه از دنیا می رود، زن های شاه از ترس فرح، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه. در همان روزها، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید. حال یک بار دیگر شعر را بخوانید!

"کیمیایى مراقبه"

"کیمیایى مراقبه"

مولانا:

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه، و آن جهل است و در این بین، باز بودن و بسته بودن چشم ها، تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است.

نخستین گام برای رسیدن به آگاهی توجه کافی به کردار، گفتار و پندار است .زمانی که تا به این حد از احوال جسم،

ذهن و زندگی خود با خبر شدیم، آن گاه معجزات رخ می دهند.

در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او زندگی، تلاش ها و رویاهای انسان سراسر طنز است !چرا که انسان ناآگاهانه همواره به جست و جوی چیزی است که پیشاپیش در وجودش نهفته است!

اما این نکته را درست زمانی می فهمد که به حقیقت می رسد !نه پیش از آن!

مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان  "بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.

بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفت زده شده بود از او مى پرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفته ای؟! همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در کنار خانواده ات یافت نمی شد؟ !و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن!"

حقیقت بی هیچ پوششی کاملا عریان و آشکار در کنار ماست آن قدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی باشد!

چرا که حتی در نزدیکی هم نوعی فاصله وجود دارد !ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم .تمامی کوشش مولانا در حکایت های رنگارنگ مثنوی اعطای چنین چشم و چنین قلبی به ماست.

او می گوید :معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند .فقط کافی است نگاهشان کنید.

او گوید: به چیزی اضافه تر از دیدن نیازی نیست !لازم نیست تا به جایی بروید !برای عارف شدن و برای دست یابی به حقیقت نیازی نیست کاری بکنید !بلکه در هر نقطه از زمین، و هر جایی که هستید به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز شاهد زندگی و بازی های رنگارنگ آن باشید، کافی است!

این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم صدق می کند !تمامی راز مراقبه در همین دو نکته خلاصه شده است" شاهد بودن و گوش دادن"

اگر بتوانیم چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم عمیق ترین راز مراقبه را فرا گرفته‌ایم!

حرفها یک دل

حرفها یک دل

بیا در کوچه باغ شهر احساس

شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم زخمی

برای قلب پر دردش بمیریم

بیا در کوچه های تنگ غربت

برای هر غریبی سایه باشیم

بیا هر شب کنار نور یک شمع

به فکر پیچک همسایه باشیم

بیا ما نیز مثل روح باران

به روی یک رز تنها بباریم

بیا در باغ بی روح دلی سرد

کمی رویا ی نیلوفر بکاریم

بیا در یک شب آرام و مهتاب

کمی هم صحبت یک یاس باشیم

اگر صد بار قلبی را شکستیم

بیا یک بار با احساس باشیم

بیا به احترام قصه عشق

به قدر شبنمی مجنون بمانیم

بیا گه گاه از روی محبت

کمی از درد لیلی بخوانیم

بیا از جنگل سبز صداقت

زمانی یک گل لادن بچینیم

کنار پنجره تنها و بی تاب

طلوع آرزوها را ببینیم

بیا یک شب به این اندیشه باشیم

چرا این آبی زیبا کبود است

شبی که بینوا می سوخت از تب

کنار او افق شاید نبوده ست

بیا یک شب برای قلبهامان

ز نور عاطفه قابی بسازیم

برای آسمان این دل پاک

بیا یک بار مهتابی بسازیم

بیا تا رنگ اقیانوس آبیست

برای موج ها دیوانه باشیم

کنار هر دلی یک شمع سرخست

بیا به حرمتش پروانه باشیم

بیا با دستی از جنس سپیده

زلال اشک از چشمی بشوییم

بیا راز غم پروانه ها را

به موج آبی دریا بگوییم

بیا لای افق های طلایی

بدنبال دل ماهی بگردیم

بیا از قلبمان روزی بپرسیم

که تا حالا در این دنیا چه کردیم

بیا یک شب به این اندیشه باشیم

به فکر درد دلهای شکسته

به فکر سیل بی پیایان اشکی

که روی چشم یک کودک نشسته

به فکر سیل بی پایان اشکی

که روی چشم یک کودک نشسته

به فکر اینکه باید تا سحرگاه

برای پیوند یک شب دعا کند

ز ژرفای نگاه یک گل سرخ

زمانی مرغ آمین را صدا کرد

به او یک قلب صاف و بی ریا داد

که در آن موجی از آه و تمناست

پر از احساس سرخ لاله بودن

پر از اندوه دلهای شکیباست

بیا در خلوت افسانه هامان

برای یک کبوتر دانه باشیم

اگر روزی پرستو بی پناهست

برای بالهایش لانه باشیم

بیا با یک نگاه آسمانی

ز درد یک ستاره کم نماییم

بیا روزی فضای شهرمان را

پر از آرامش شبنم نماییم

بیا با بر گ های گل سرخ

به درد زنبقی مرهم گذاریم

اگر دل را طلب کردند از تو

مبادا که بگویی ما نداریم

بیا در لحظه های بی قراری

به یاد غصه مجنون بخوابیم

بیا دلهای عاشق را بگردیم

که شاید ردی از قلبش بیابیم

بیا در ساحل نمناک بودن

برای لحظه ای یکرنگ باشیم

بیا تا مثل شب بوهای عاشق

شبی هم ما کمی دلتنگ باشیم

کنار دفتر نقاشی دل

گلی از انتظار سرخ رویید

و باران قطره های آبیش را

به روی حجم احساس پاشید

اگر چه قصه دل ها درازست

بیا به آرزو عادت نماییم

بیا با آسمان پیمان ببندیم

که تا او هست ما هم با وفاییم

بیا در لحظه سرخ نیایش

چو روح اشک پاک و ساده باشیم

بیا هر وقت باران باز بارید

برای گل شدن آماده باشیم

از مجموعه اشعار پروانه ات خواهم ماند / مریم حیدرزاده

با تشکر از ارسال : پروین سعادتی

لیلی تشنه تر شد

لیلی تشنه تر شد

لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است

خاکستر لیلی هم دارد میسوزد.امانتی ات راپس می گیری؟

خدا گفت:خاکسترت را دوست دارم.خاکسترت را پس می گیرم

لیلی گفت:کاش مادر می شدم.مجنون بچه اش را بغل کند

خدا گفت:مادری بهانه ی عشق است.بهانه ی سوختن.تو بهانه ی عاشقی.تو بی بهانه میسوزی

لیلی گفت:دلم زندگی میخواهد ساده بی تاب.بی تب

.....خدا گفت:اما من تب وتابم.بی  من میمیری

لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غمگین است.مرگ من.مرگمجنون.پایان قصه ام را عوض می کنی؟

خدا گفت:پایان قصه ات اشک است.اشک دریاست.

دریا تشنگی است و من تشنگی ام.تشنگی و آب.پایانی ازین   قشنگ تر بلدی؟

لیلی گریه کرد.لیلی تشنه تر شد

مهاجر

مهاجر

روی  قبرم بنویسید مسافر بوده است......بنویسید که مرغ مهاجر بوده است

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست......او در این معبر بر حادثه عابر بوده است

صفت شاعر اگر همدلی وهمدردیست......در رسایم بنویسید که شاعر بوده است

.بنویسید اگر شعری از او مانده بجای......مردی ازطایفه شعر معاصر بوده است

مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست......بنویسید دراین مرحله کافر بوده است

غزل حجرت من را همه جا بنویسید......روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است

فرشته بیکار

فرشته بیکار

روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست

وبه کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود،دسته بزرگی از

فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی

را که توسط پیک ها از زمین می رسند،باز می کنند وآنها را

داخل جعبه می گذارند.مرد از فرشته ای پرسید شما چه کار

می کنید؟فرشته درحالی که داشت نامه یی را باز می کرد،

گفت اینجا بخش دریافت است وما دعاها وتقاضاهای مردم

از خداوند را تحویل می گیریم.مرد کمی جلوتر رفت.باز تعدادی

از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و

آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.مرد پرسیدشماها

چه کار می کنید؟یکی از فرشتگان با عجله گفت اینجا بخش

ارسال است،ما الطاف ورحمت های خداوند را برای بندگان به

زمین می فرستیم.مرد کمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که

بیکار نشسته است.با تعجب از فرشته پرسید شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد اینجا بخش تصدیق جواب است.مردمی که

دعاهایشان مستجاب شده،باید جواب بفرستند ولی فقط

عده بسیار کمی جواب می دهند.مرد از فرشته پرسید مردم

چگونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ دادبسیار ساده،

فقط کافیست بگویند خدایا شکر

دکتر علی شریعتی

لیلی تشنه تر شد

لیلی تشنه تر شد

لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است

خاکستر لیلی هم دارد میسوزد.امانتی ات راپس می گیری؟

خدا گفت:خاکسترت را دوست دارم.خاکسترت را پس می گیرم

لیلی گفت:کاش مادر می شدم.مجنون بچه اش را بغل کند

خدا گفت:مادری بهانه ی عشق است.بهانه ی سوختن.تو بهانه ی عاشقی.تو بی بهانه میسوزی

لیلی گفت:دلم زندگی میخواهد ساده بی تاب.بی تب

.....خدا گفت:اما من تب وتابم.بی  من میمیری

لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غمگین است.مرگ من.مرگمجنون.پایان قصه ام را عوض می کنی؟

خدا گفت:پایان قصه ات اشک است.اشک دریاست.

دریا تشنگی است و من تشنگی ام.تشنگی و آب.پایانی ازین   قشنگ تر بلدی؟

لیلی گریه کرد.لیلی تشنه تر شد

مهاجر

مهاجر

روی  قبرم بنویسید مسافر بوده است......بنویسید که مرغ مهاجر بوده است

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست......او در این معبر بر حادثه عابر بوده است

صفت شاعر اگر همدلی وهمدردیست......در رسایم بنویسید که شاعر بوده است

.بنویسید اگر شعری از او مانده بجای......مردی ازطایفه شعر معاصر بوده است

مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست......بنویسید دراین مرحله کافر بوده است

غزل حجرت من را همه جا بنویسید......روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است

نارفیق

نارفیق

وقتیکه خاکم میکنند بهش بگین پیشم نیاد

بگین که رفت مسافرت بگین شماره ی نداشت

یه جور بگین که آخرش از حرفاتون حول نکنه

تاقت ندارم بیبینم به قبر من نگاه کنه

دونه به دونه عکسامو بر دارید آتیش بزنید

هرچه که خاطره دارم بریدو از بیخ بکنید

نذارید از اسم منم یک کلمه جا بمونه

من نمیخوام هیچ وقت تنمو توی گورم بلرزونه

برو آتیش به قلب من نزن بزار نگاهت از یادم بره

بزار واسه همیشه قلب من چال بشه با کل خاطره

برو نمیخوام بیبینی خونه من خالی شده

هم دم من به جای تو ریگهای پوشالی شده

اون که میگفت میمورد برات دیدی راست راستی مورد

رفت وهمه خاطره شم بر خاطرت برداشت بورد

بهش بگین نشسته پات بهش بگین نیومدی

بگین هنوز دوستت داره با این که قید شو زدی

نشونی قبر منو بهش ندین خوب میدونم

میاد جای همیشگی سر قرار تو رود خونه

برو آتیش به قلب من نزن بزار نگاهت از یادم بره

بزار واسه همیشه قلب من چات بشه با کل خاطره

میخوام سنگ قبرم این باشه که طلوع که خیلی غم انگیز بود

قشنگ ترین خاطره عمرم غربی که خیلی دل انگیز بوب