لیلی تشنه تر شد
لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است
خاکستر لیلی هم دارد میسوزد.امانتی ات راپس می گیری؟
خدا گفت:خاکسترت را دوست دارم.خاکسترت را پس می گیرم
لیلی گفت:کاش مادر می شدم.مجنون بچه اش را بغل کند
خدا گفت:مادری بهانه ی عشق است.بهانه ی سوختن.تو بهانه ی عاشقی.تو بی بهانه میسوزی
لیلی گفت:دلم زندگی میخواهد ساده بی تاب.بی تب
.....خدا گفت:اما من تب وتابم.بی من میمیری
لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غمگین است.مرگ من.مرگمجنون.پایان قصه ام را عوض می کنی؟
خدا گفت:پایان قصه ات اشک است.اشک دریاست.
دریا تشنگی است و من تشنگی ام.تشنگی و آب.پایانی ازین قشنگ تر بلدی؟
لیلی گریه کرد.لیلی تشنه تر شد