گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

شعر خدایا پس چرا من زن ندارم؟ (سروده ی یک پسر ناکام)

شعر خدایا پس چرا من زن ندارم؟ (سروده ی یک پسر ناکام)

خدایا پس چرا من زن ندارم؟

زنی زیبا و سیمین تن ندارم؟

دوتا زن دارد این همسایه ما

همان یک دانه را هم من ندارم

آزانس ملکی امشب گفت به من:

مجرد, بهر تو مسکن ندارم

چه خاکی بر سرم باید بریزم؟

من بیچاره آخر زن ندارم

خداوندا تو ستارالعیوبی

وبر این نکته سوءظن ندارم

شدم خسته دگر از حرف مردم

تو میدانی دل از آهن ندارم

تجرد ظاهرا"عیب بزرگی است

من عیب دیگری اصلا"ندارم

خودم میدانم این"اصلا" غلط بود

در اینجا قافیه لیکن ندارم

تو عیبم را بپوش و هدیه ای ده

خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟

اگر او را فرستی دیگر از تو

گلایه قد یک ارزن ندارم

دختری با ژیگول عشق !!

دختری با ژیگول عشق !!

گزارشی از دختری که به قول خودش جسارتی در ماشین بازی انجام داده کسی که عاشق ماشین بازی شده و دو ماه هست که یک پراید هاچ بک جمع کرده و اسمش و گذاشته ژیگول عشق !! واقعا مثل پسرها همه کارهای ماشینش رو خودش انجام می ده و نکته جالب اینجاست که روزی که رفتم گزارش رو تهیه کنم دیدم آچارهایی روی صندلی ماشینش گذاشته ! من می خواستم مصاحبه رو شروع کنم ولی فهیمه شریفی 24 ساله نمی گذاشت و می گفت 5 دقیقه دیگه دیدم 2 تا دیگه از ماشین های دیگه اومدن و گفت که اینا از بچه های اکیپ هستن ...! یکی که ابوالفضل لامع دوست مسی 42 بود و دیگری یک پراید هاچ بک دیگری بود مثل خودش و دقیقا لوازم های اتومبیل این دختر جوان و عاشق هیجان رو می تونستید در ماشین دوست دیگر ببینید و دقیقا اون ماشین هم پشتش نوشته بوده ژیگول ..! 100 درصد این دو ماشین با هم آشنا بودند و با هم در خیابان ها می گازند!!!  شخصیت های جالبی در ماشین بازی کشور ما وجود داره ولی کسی به اونها نمی پردازه ما این کار رو انجام دادیم تا شما هم بیشتر با این خانم عاشق ارتفاع سواری آشنا بشید .......

دختری که با ژیگول عشقش در خیابان های پایتخت طی طریق می کند !!!!

در مورد علاقه به اتومبیل برای ما کمی توضیح می دی؟

من از بچگی علاقه شدیدی به اتومبیل و ماشین سواری داشتم و اولین ماشینم هم یک 206 بود که قبل از عید فروختم و این اتومبیل رو خریدم که واقعا دوستش دارم

چرا هاچ بک رو انتخاب کردی؟

اتاق خیلی زیبایی داره و واقعا اسپرتش زیباست

چرا هاچ بک مشکی؟

من دوست داشتم صورتی باشه و دنبال کسی گشتم که در سایپا تا کارهای تولید هاچ بک صورتی را برای من به صورت سفارشی انجام دهد که کسی را پیدا نکردم و وقتی این اتومبیل رو آماده کردم تازه آشنا پیدا شد تصمیم دارم عوض کنم اتومبیلم را اگر شد

در مورد دو تا هاچ بکی که شبیه به همدیگرند توضیح می دی؟

این دو هاچ بک با هم خریداری شده و همه کارهاشون با هم انجام شده

ژیگول یعنی چی؟

معنی خاصی نداره ما بهش می گیم ژیگول عشق !!

نظر مردم با دیدن دختر جوان در هاچ بکی که به این شکل هستش و با ویبره روی زمین صاف راه می ره ...؟

همه سوال می کنن که سلیقه خودت بوده یا ماشین داداشته؟؟؟

از لوازمی که برای ماشینت خریدی به سلیقه خودت برای ما بگو:

رینگ 13 طرح O.Z و برای اینکه ارتفاع ماشین خیلی پایین لاستیک 165 رو ترجیح دادم سیستم صوتی به تازگی خریدم که دو تا ساب 306 پایونیر و یک جفت بلندگو 6975 پایونیر با دو تا آمپ 2 کانال پایونیر و پخش 6050 با هم ست شده و غربالک فرمان هم اسپرت و زنون هم خودم خریدم چراغ عقب ماشین هم فوردی انداختم

چرا اتومبیل رو از لحاظ فنی قوی جمع نکردی؟ مثلا می تونستی روی موتور اتومبیلت کارهایی انجام بدی:

بیشتر علاقه من به ظاهر اتومبیل بود و البته در فکر یک موتور BP هم هستم !!!!!!!!!!!! ! دوست دارم که تو خیابون ها هم از کنار اتومبیل هایی مثل ماکسیما و زانتیا به راحتی عبور کنم !!!!!

تصادف هم تا به حال داشتی؟

با این اتومبیل نه ولی با اتومبیل قبلی بله

کارهای بعدی که روی این اتومبیل می خواهید انجام دهید؟

دو تا صندلی ریس و یک موتور BP

آیا خانواده هم مخالفت با این کار داشت؟

از ابتدا تا به اینجا مخالفت کردند !

چه کسی در خانواده بیشتر از این کار استقبال کرد؟

شوهر خواهرم

در مورد شرکت در گردهمایی توضیح بدید:

ما کلا یک اکیپی هستیم که 24 عدد پرایدیم به اسم P.STREET و همه جا با هم هستیم و از گردهمایی هم بسیار خوشمون میاد و سال گذشته با مسی 42 آمدیم و امسال دیگه خودمون اکیپ پرایدهای خیابونی رو تشکیل دادیم

بیشتر چه خیابان هایی می روید؟

ستارخان و ایران زمین

چند اتومبیله می روید؟

سابق بر این ایران زمین را زیر 10 اتومبیل نمی رفتیم اما با سخت گیری های سرهنگ خادمی 3 تا 3 تا می رویم و زمان هایی که پیست مسابقه داریم 24 تای خودمون می رویم

خاطرات خوب و بد از این اتومبیل؟

همه خاطرات خوب است و بس !

با پلیس اتوبان چه می کنی؟

جاهایی که می رم سعی می کنم جاهایی باشد که پلیس نداشته باشد

بعد از این قصد جمع کردن چه اتومبیلی رو داری؟

بستگی به اکیپ داره فعلا همین رو سوار می شوم

رانندگی یا آشپزی؟

رانندگی رانندگی رانندگی  !!!!

کدوم قسمت اتومبیلت از همه بهتره؟

ژیگولی که در قسمت عقب ماشین نوشته شده !!

جالب ترین اتفاقی که با این اتومبیل تجربه کردی؟

گردهمایی کلوپ Carnp

نظرت در مورد گردهمایی:

خیلی خوب بود و امیدوارم بیشتر از این کارها بکنید!

صحبت برای دخترانی مثل خودت که عاشق ماشین بازی هستن اما خانواده شان مخالفت دارد؟

خواستن توانستن است !!!

برای آخر گزارش چه حرف هایی داری؟

از امید کوچکی و ابوالفضل لامع به خاطر کمک هایی که به من کردند متشکرم و از Carnp به خاطر این گزارش و یبرنامه های خوبش متشکرم و ابوالفضل و امید و خانم شریفی در آخر گفتن که به امید روزی که همه پرایدهای تهران در ارتفاع باشند !!!

منبع:carnp.com

"عشق به...!"

"عشق به...!"

از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمانی شدم چشمم بهش افتاد و شور هیجانی توی دلم به پا کرد. طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم درست روبروی من بود این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد کسی متوجه من نبود. خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه کردم چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود. دوباره او چشمک زد بیشتر هیجان زده شدم. به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم  ولی حواسم به آن طرف سالن بود. می خواستم برم پیشش ولی خجالت می کشیدم جلوى والدین و صاحب خانه. حتماً اگر جلو و پیشش مى رفتم با خودشون مى گفتن عجب پسر پررویی! توی دوراهی عجیبی مانده بودم. دیگه طاقتم تمام شده بود. دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه کردم وقتی بهش رسیدم با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم؟ برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم، به به! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود!

"مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!"

"مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!"

میگن جواب یک دانشجوی شیمی در دانشگاه واشینگتن به قدری جالب بوده که توسط پروفسورش در اینترنت پخش شده و دست به دست می گرده. خوندنش سرگرم‌کننده است.

پرسش: آیا جهنم اگزوترم (دفع‌کننده گرما) است یا اندوترم (جذب‌کننده گرما)؟

اکثر دانشجویان برای ارائه پاسخ خود به قانون بویل-ماریوت متوسل شده بودند که می‌گوید حجم مقدار معینی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است. یا به عبارت ساده‌تر در یک سیستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطه مستقیم دارند.

اما یکی از آن ها چنین نوشت:

اول باید بفهمیم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغییر می‌کند. برای این کار احتیاج به تعداد ارواحی داریم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشیم که یک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند. پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر.

برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام ادیان رایج در جهان می‌کنیم. بعضی از این ادیان می‌گویند اگر کسی از پیروان آن ها نباشد، به جهنم می‌رود. از آن جایی که بیش تر از یک مذهب چنین عقیده‌ای را ترویج می‌کند و هیچکس به بیش تر از یک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همه ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند. با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و میر مردم در جهان متوجه می‌شویم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بیش تر می‌شود. حالا می‌توانیم تغییر حجم در جهنم را بررسی کنیم: طبق قانون بویل-ماریوت باید تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزایش بیابد. اینجا دو موقعیت ممکن وجود دارد:

۱ ( اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود.

۲ ( اگر جهنم سریع تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج پایین خواهند آمد تا جهنم یخ بزند.

اما راه‌حل نهایی را می‌توان در گفته همکلاسی من ترزا یافت که می‌گوید: «مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!» از آن جایی که تا امروز این افتخار نصیب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظریه شماره ۲ اشتباه است: جهنم هرگز یخ نخواهد زد و اگزوترم است.

"بچــه مردم (1)"

"بچــه مردم (1)"

خوب من چه می‌توانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگهدارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلی‌ام بود، که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود چه می کرد؟ خوب من هم می بایست زندگی می کردم. اگر این شوهرم هم طلاقم می داد چه می کردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری بفکرش نمی رسید، نه جائی را بلد بودم، نه راه و چاره‌ای می دانستم. نه اینکه جائی را بلد نبودم. می دانستم می شود بچه را بشیرخوارگاه گذاشت یا بخراب شده دیگری سپرد. ولی از کجا که بچه مرا قبول می کردند؟ از کجا می‌توانستم حتم داشته باشم که معطلم نکنند و آبرویم را نبرند و هزار اسم روی خودم و بچه‌ام نگذارند؟ از کجا؟ نمی‌خواستم باین صورت‌ها تمام شود. همان روز عصر هم وقتی کار را تمام کردم و بخانه برگشتم و آن چه را که کرده بودم برای مادرم و دیگر همسایه‌ها تعریف کردم؛ نمی دانم کدام یکی‌شان گفتند «خوب، زن، می خواستی بچه‌ات را ببری شیرخوارگاه بسپری یا ببریش دارالایتام و…» نمی دانم دیگر کجاها را گفت. ولی همان وقت مادرم باو گفت که «خیال می کنی راش میدادن؟ هه!» من با وجود اینکه خودم هم بفکر اینکار افتاده بودم، ‌اما آن زن همسایه‌مان وقتی این را گفت، باز دلم هری ریخت تو و بخودم گفتم «خوب زن، تو هیچ رفتی که رات ندن؟» و بعد بمادرم گفتم «کاشکی این کارو کرده بودم.» ولی من که سررشته نداشتم. من که اطمینان نداشتم راهم بدهند. آن وقت هم که دیگر دیر شده بود. از حرف آن زن مثل اینکه یک دنیا غصه روی دلم ریخت. همه شیرین زبانی های بچه‌ام یادم آمد. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. و جلوی همه در و همسایه‌ها زار زار گریه کردم. اما چقدر بد بود! خودم شنیدم یکیشان زیر لب گفت «گریه هم می‌کنه! خجالت نمی‌کشه…» باز هم مادرم بدادم رسید. خیلی دلداریم داد. خوب راست هم می گفت، من که اول جوانیم است چرا برای یک بچه این قدر غصه بخورم؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمی کند. حالا خیلی وقت دارم که هی بنشینم و سه تا و چهار تا بزایم. درست است که بچه اولم بود و نمی باید این کار را می کردم؛ ولی خوب، ‌حالا که کار از کار گذشته است. حالا که دیگر فکر کردن ندارد. من خودم که آزار نداشتم بلند شوم بروم و این کار را بکنم. شوهرم بود که اصرار می‌کرد. راست هم می گفت نمی خواست پس افتاده یک نرخر دیگر را سر سفره‌اش ببیند. خود من هم وقتی کلاهم را قاضی می کردم باو حق می دادم. خود من آیا حاضر بودم بچه‌های شوهرم را مثل بچه‌های خودم دوست داشته باشم؟ و آن ها را سر بار زندگی خودم ندانم؟ آن ها را سر سفره شوهرم زیادی ندانم؟ خوب او هم همین طور. او هم حق داشت که نتواند بچه مرا، بچه مرا که نه، بچه یک نره خر دیگر را ـ بقول خودش ـ سر سفره‌اش ببیند. در همان دو روزی که بخانه‌اش رفته بودم همه‌اش صحبت از بچه بود. شب آخر خیلی صحبت کردیم. یعنی نه اینکه خیلی حرف زده باشیم. او باز هم راجع به بچه گفت و من گوش دادم. آخر سر گفتم «خوب، می گی چکنم؟» شوهرم چیزی نگفت. قدری فکر کرد و بعد گفت «من نمی دونم چه بکنی. هر جور خودت می دونی بکن. من نمیخام پس افتاده یه نره‌خر دیگرو سرسفره خودم ببینم.» راه و چاره‌ای هم جلوی پایم نگذاشت. آن شب پهلوی من هم نیامد. مثلاً با من قهر کرده بود. شب سوم زندگی ما با هم بود. ولی با من قهر کرده بود. خودم می دانستم که می خواهد مرا غضب کن تا کار بچه را زودتر یکسره کنم. صبح هم که از در خانه بیرون می رفت گفت «ظهر که میام دیگه نبایس بچه رو ببینم، ها!» و من تکلیف خودم را از همان وقت می دانستم. حالا هر چه فکر می کنم نمی توانم بفهمم چطور دلم راضی شد! ولی دیگر دست من نبود. چادر نمازم را بسرم انداختم دست بچه را گرفتم و پشت سر شوهرم از خانه بیرون رفتم. بچه‌ام نزدیک سه سالش بود. خودش قشنگ راه می رفت. بدیش این بود که سه سال عمر صرفش کرده بودم. این خیلی بد بود. همه دردسرهاش تمام شده بود. همه شب بیدار ماندن هاش گذشته بود و تازه اول راحتی‌اش بود. ولی من ناچار بودم کارم را بکنم. تا دم ایستگاه ماشین پا بپایش رفتم. کفشش را هم پایش کرده بودم. لباس خوب‌هایش را هم تنش کرده بودم. یک کت و شلوار آبی کوچولو همان اواخر، شوهر قبلی‌ام برایش خریده بود. وقتی لباسش را تنش می کردم این فکر هم بهم هی زد که «زن، دیگه چرا رخت نوهاشو تنش می کنی؟» ولی دلم راضی نشد. می‌خواستمش چه بکنم؟ چشم شوهرم کور، اگر باز هم بچه‌دار شدم برود و برایش لباس بخرد. لباسش را تنش کردم. سرش را شانه زدم. خیلی خوشگل شده بود. دستش را گرفته بودم و با دست دیگرم چادر نمازم را دور کمرم نگه داشته بودم و آهسته آهسته قدم برمی داشتم. دیگر لازم نبود هی فحشش بدهم که تندتر بیاید. آخرین دفعه‌ای بود که دستش را گرفته بودم و با خودم بکوچه می بردم. دو سه جا خواست برایش قاقا بخرم. گفتم «اول سوار ماشین بشیم بعد برات قاقا هم می خرم» یادم است آن روز هم مثل روزهای دیگر هی از من سؤال می کرد. یک اسب پایش توی چاله جوی آب رفته بود و مردم دورش جمع شده بودند.

بیوگرافی حدیث فولادوند:

بیوگرافی حدیث فولادوند:

نام: حدیث فولادوند

تاریخ تولد: 1356 - تهران

مدرک تحصیلی: فوق دیپلم معماری.

...............................................

حدیث فولادوند (متولد ۲۰ دیماه ۱۳۵۶ تهران) دانشجوی انصرافی رشتهٔ معماری فعالیت هنری را از کودکی آغاز کرد ؛در دوازده سالگی زیر نظر گلاب آدینه آموزش دید و در نمایش «گل‌های دوستی» روی صحنه رفت. وی برای اولین بار نقش کوتاهی را در فیلم سینمایی دستهای آلوده به کارگردانی سیروس الوند بازی کرد وبدین ترتیب اولین حضورش را در سینما در سال ۱۳۷۸ اعلام نمود.

او که پس از گرایش به هنر های مختلف از جمله موسیقی و نقاشی اکنون خود را در بازیگری موفق می دید یک سال بعد از اولین تجربه خود, در فیلم سینمایی مارال به کارگردانی مهدی صباغ‌زاده هنرنمایی کرد. همچنین درخشش او در تلویزیون با بازی در سریال گم‌گشته اغاز شد. او هم‌چنین در مجموعه‌های تلویزیونی سال‌های خاکستری، دیوار شیشه‌ای، معصومیت از دست رفته بازی کرده‌است. وی علاوه بر آن در نمایش مده آ نیز نقش آفرینی نموده‌است. او مدرک فوق دیپلم معماری دارد

........................................

با بازی در نقش عروس جوان در فیلم دستهای آلوده (1378) به سینما آمد و یک سال بعد در فیلم مارال (1379) بود که فرصت خودنمایی پیدا کرد اما در تلویزیون با مجموعه تلویزیونی گمگشته (1380) معروف شد.

دستهای آلوده (سیروس الوند، 1378)

سالهای خاکستری (مجموعه تلویزیونی، 1378)

مارال (مهدی صباغزاده، 1379)

غزل (محمدرضا زهتابی، 1379)

مسافر ری (داود میرباقری، 1379)

همکلاس (سعید خورشیدیان، 1380)

دیوار شیشه ای (مجموعه تلویزیونی، 1380)

گمگشته (مجموعه تلویزیونی، 1380)

رز زرد (داریوش فرهنگ، 1381)

سر نیستی (1381)

کما (آرش معیریان، 1382)

بیشترین همکاری های حدیث فولادوند با:

>> امین حیایی (بازیگران،موسیقی،) (در 4 فیلم ) ==>

>> عبدالله اسکندری (تهیه و تولید،فیلمنامه،چهره پردازی،) (در 4 فیلم ) ==>

>> زهره حمیدی (بازیگران،) (در 4 فیلم ) ==>

>> بابک اخوان (صدا،) (در 3 فیلم ) ==>

>> احمد احمدی (بازیگران،صدا،عکس،موسیقی،) (در 3 فیلم ) ==>

>> جهانگیر میرشکاری (بازیگران،صدا،) (در 3 فیلم ) ==>

>> عبدالله علیخانی (تهیه و تولید،) (در 2 فیلم ) ==>

>> فرهاد ارجمندی (صدا،) (در 2 فیلم ) ==>

>> داریوش ارجمند (بازیگران،صحنه و لباس،) (در 2 فیلم ) ==>

>> علی قربان زاده (بازیگران،) (در 2 فیلم ) ==>

>> ساسان باقرپور (صدا،) (در 2 فیلم ) ==>

>> رضا بانکی (تهیه و تولید،عکس،فیلمبرداری،) (در 2 فیلم ) ==>

>> حسن توکل نیا (بازیگران،تهیه و تولید،کارگردانی،) (در 2 فیلم ) ==>

>> مهرداد جنابی (موسیقی،) (در 2 فیلم ) ==>

>> مهتاج نجومی (بازیگران،) (در 2 فیلم ) ==>

>> نیلوفر دوستی (بازیگران،) (در 2 فیلم ) ==>

>> عظیم محمدی (جلوه های ویژه،صحنه و لباس،) (در 2 فیلم ) ==>

>> نیما فلاح (بازیگران،کارگردانی،) (در 2 فیلم ) ==>

>> حسین مجد (صحنه و لباس،) (در 2 فیلم ) ==>

>> فرهاد خان محمدی (بازیگران،) (در 2 فیلم ) ==>

>> فریدون خوشابافرد (صدا،) (در 2 فیلم ) ==>

>> مجتبی رحیمی (صحنه و لباس،فیلمبرداری،) (در 2 فیلم ) ==>

>> غلامرضا طباطبایی (بازیگران،) (در 2 فیلم ) ==>

>> حسین فرح بخش (تهیه و تولید،صحنه و لباس،عکس،فیلمنامه،کارگردانی،) (در 2 فیلم )

>> آرش معیریان (تدوین،کارگردانی،موسیقی،) (در 2 فیلم ) ==>

دو آهنگ جدید و بسیار زیبا از داریوش با نام های انسان و نترسون

دو آهنگ جدید و بسیار زیبا از داریوش با نام های انسان و نترسون

 

1111111111111111

 

Dariush - Natarsoon. 128 mp3

دو آهنگ جدید و بسیار زیبا از رضا رحمتی ( آخر تکنو ترنس و چرا نمی

دو آهنگ جدید و بسیار زیبا از رضا رحمتی ( آخر تکنو ترنس و چرا نمیرقصی )

 

آخر تکنو ترنس

 

چرا نمیرقصی

لحظه های عشق

لحظه های عشق

او زندگی است...

می تونی مراقبتش رو در شکل یک خواهر احساس کنی

می تونی حرارتش رو در شکل یک دوست احساس کنی

می تونی احساساتش رو در شکل یک معشوقه حس کنی

می تونی فداکاریش رو در شکل یک همسر احساس کنی

می تونی الوهیتش رو در شکل یک مادر حس کنی

می تونی برکت وجودش رو در شکل یک مادربزرگ احساس کنی

در عین اینکه محکم و استواره

قلبش مهربونه

شیطونه

و دلچسب

صمیمی و همدل

و ملیح

او یک زن است

او زندگی است...

بیوگرافی جومونگ

بیوگرافی  جومونگ

نام : سانگ ایل گوک / Song Il Gook /Song Il Guk / Song Il Kook /Song Il Kuk

حرفه : بازیگر و مدل

تاریخ تولد : 1 اکتبر 1971

محل تولد : کره جنوبی

سن : 36 سال

قد : 185 سانتیمتر

وزن : 80 کیلو

محل تحصیل: دانشگاه Cheongju

علایق : گلف ، شنا ، اسکی ، دوچرخه سواری کوهستانی ، شمشیر بازی.

سریال های تلویزیونی سونگ ایل گوک :

 

The Kingdom of The Winds (KBS2, 2008)

Lobbyist (SBS, 2007)

Jumong (MBC, 2006)

Sea God (KBS, 2004)

Terms of Endearment (KBS, 2004)

People of the Water Flower Village (MBC 2004)

Desert Spring (MBC, 2003)

Bodyguard (KBS, 2003)

Royal Story (KBS2 2002)

Hard Love (KBS2 2002)

Album of Love (KBS1, 2001)

All About Eve (MBC, 2001, cameo)

Into the Sunlight (MBC, 1999)

 Did We Really Love (MBC, 1999)

 

 

 

فیلم های سینمایی سونگ ایل گوک :

 

The Art of Seduction (2005)

Red Eye (2004)

 

 

 

جوایز برنده شده :

 

2006 MBC Drama Awards: Daesang Award

2006 MBC Drama Awards: Top Excellence Award

2005 KBS Acting Awards: Best Actor

2002 KBS Acting Awards: Best New Actor

"ازدواج با مادر همکلاسى (واقعى)"

"ازدواج با مادر همکلاسى (واقعى)"

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس، روزی که دانشگاه قبول شدم فکر می کردم تمام مشکلات زندگی ا م حل شده است و خیلی خوشحال از شهرستان راهی مشهد شدم تا در دانشگاه درس بخوانم. من که با ورود به شهری بزرگ احساس غربت می کردم در همان روز های اول ترم، با یکی از هم کلاسی هایم صمیمی شدم و کم کم دوستی ما باعث شد تا پا به خانه آن ها بگذارم که ای کاش پاهایم قلم می شدند و هیچ وقت به آن جا نمی رفتم! پسر جوان در حالی که اشک می ریخت به کارشناس اجتماعی کلانتری میدان جهاد مشهد گفت: « پیام» چهار خواهر و برادر دارد و چند سال قبل پدرش را از دست داده بود. من از همان لحظه اول که وارد منزل آن ها شدم متوجه رفتار عجیب و غریب و محبت بی حد و اندازه مادر وی شدم اما فکر نمی کردم در چه تله ای افتاده باشم! چون مادر دوستم از نظر سنی جای مادر خودم بود. مدتی گذشت و وابستگی خانواده پیام به من خیلی زیاد شد تا جایی که اگر یک روز به خانه شان نمی رفتم مادرش تماس می گرفت و حالم را می پرسید. او بالاخره یک روز با مکر و حیله مرا که پسری 22 ساله هستم را در حلقه هوس های شیطانی گرفتار کرد و گفت: می توانیم با هم ازدواج موقت کنیم! با شنیدن این حرف از زنی که مادر دوستم بود ناراحت شدم می خواستم گوشی را قطع کنم که او مرا خام کرد و با وعده و وعید سرم را کلاه گذاشت. چند ماه از این ازدواج موقت گذشت و او که با محبت های خودش مرا گول زده بود گفت باید با هم ازدواج دائم کنیم. دیگر نمی فهمیدم چکار می کنم و چه بلایی قرار است به سرم بیاید لذا دست زنی که 21 سال از من بزرگ تر است را گرفتم و با هم به محضر رفتیم و او را با مهریه 1000 سکه طلا به عقد دائم خودم درآوردم. اما چشمتان روز بد نبیند چون از فردای آن روز مشکلات من شروع شد و همسرم سر ناسازگاری گذاشت. از طرفی مادر و پدرم از شهرستان مدام تماس می گرفتند و می گفتند دختر یکی از اقوام را می خواهیم به عقد تو در بیاوریم زودتر بیا و شناسنامه ات را هم بیاور. الان من و همسرم با هم درگیر هستیم و جالب این جاست که دوستم پیام نیز که حالا پسر خوانده ام شده است نسبت به این ماجرا و اختلافات ما هیچ گونه حساسیت و عکس العملی نشان نمی دهد. شاید باور نکنید من دو سه بار از دست این زن کتک مفصلی خورده ام. او شناسنامه ام را گرفته است و می گوید با پدر و مادرت تماس بگیر تا بیایند و عروس شان را ببینند و مهریه ام را نیز با خود بیاورند چون باید مرا طلاق بدهی! تازه می فهمم این حیله برای نقد کردن مهریه ای سنگینی است که طوق آن را به گردن نهاده ام. امروز به کلانتری آمده ام تا راهنمایی بگیرم ضمن این که از آبرویم خیلی می ترسم و نمی دانم جواب پدر و مادرم که این قدر برایم زحمت کشیده اند و با هزار امید و آرزو مرا به دانشگاه فرستاده اند را چه بدهم و چه طور توی چشمان شان نگاه کنم. در ارتباط با این پرونده نظر علیرضا حمیدی فر، کارشناس ارشد روان شناسی را جویا شدیم وی معتقد است در بروز این مشکل، پسر دانشجو به خاطر ضعف در قدرت « نه» گفتن، ناآگاهی از مهارت های اجتماعی و بین فردی و تشخیص موقعیت ها، عقده های ناگشوده دوران نوجوانی و عدم گذر موفقیت آمیز از بحران های دوران نوجوانی که پیش نیاز موفقیت در دوران جوانی(همسر گزینی) می باشد و همسر وی نیز به دلایلی مانند جبران شکست ها و ناکامی های قبلی که باعث ترغیب وی به ازدواج شده است نقش دارند. وی توصیه کرد افراد و به ویژه جوانان بایستی مولفه های مهارت ابراز وجود که برخی از آن ها عبارتست از جلوگیری از پایمال شدن حقوق خود و رد تقاضاهای نامعقول دیگران، برخورد درست و موثر با واقعیت ها، حفظ اعتماد به نفس و انتخاب آزادانه، مواضع خود را بیاموزند و آن ها را در زندگی به کار بندند تا شاهد این گونه موارد نباشیم!

"شیطان"

"شیطان"

این متن را دوست خوبمان ordibeheshtpa@yahoo.com براى گروه ارسال کرده اند.

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان، بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیش تر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاه طلبی و قدرت. هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را بهم می زد، دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم. انگار ذهنم را خواند، موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم، نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد، می بینی آدم ها خودشان دور من جمع شده اند! جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با این ها فرق می کنی. تو زیرکی و مؤمن. زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می خورند...

از شیطان بدم می آمد، حرف هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت. ساعت ها کنار بساطش نشستم. تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یکبار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در جعبه ی کوچک عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود!!! جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود. فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام. تمام راه را دویدم، تمام راه لعنتش کردم، تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم، عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم. شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم، از ته دل. اشک هایم که تمام شد، بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم، که صدایی شنیدم. صدای قلبم را... پس همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.

دوستت دارم به بیش از 100 زبان دنیا

دوستت دارم به بیش از 100 زبان دنیا 1 Indian English - 143 2 English - I love you 3 Afrikaans - Ek het jou life 4 Albanian - Te dua 5 Arabic - Ana behibak (to male) 6 Arabic - Ana behibek (to female) 7 Armenian - Yes kez sirumen 8 Bambara - M'bi few 9 Bangla - Aamee tuma ke bhalo aashi 10 Belarusian - Ya tabe kahayu 11 Bisaya - Nahigugma ako kanimo 12 Bulgarian - Obicham te 13 Cambodian - Soro lahn nhee ah 14 Cantonese Chinese - Ngo oiy ney a 15 Catalan - T'estimo 16 Cheyenne - Ne mohotatse 17 Chichewa - Ndimakukonda 18 Corsican - It tengu caru (to male) 19 Creol - Mi aime jou 20 Croatian - Volim te 21 Czech - Miluji te 22 Danish - Jeg Elsker Dig 23 Dutch - I hou van jou 24 Esperanto - Mi amas vin 25 Estonian - Ma armastan sind 26 Ethiopian - Afgreki' 27 Faroese - E.g. Elski teg 28 Farsi - Doset daram 29 Filipino - Mahal Kita 30 Finnish - Mina rakastan sinua 31 French - Je t'aime, Je t'adore 32 Gaelic - At gra agam ort 33 Georgian - Mikvarhar 34 German - Ich liebe dich 35 Greek - S'agapo 36 Gujarati - Hu tane prem karoo chhoo 37 Hiligaynon - Palangga ko ikaw 38 Hawaiian - Aloha wau IA OI 39 Hebrew - Ani ohev otah (to female) 40 Hebrew - Ani ohev et otha (to male) 41 Hiligaynon - Guina higugma ko ikaw 42 Hindi - Hum Tumhe Pyar Karte hai 43 Hmong - Kuv hlub koj 44 Hopi - Nu' umi unangwa'ta 45 Hungarian - Szeretlek 46 Icelandic - E.g. Elska tig 47 Ilonggo - Palangga ko ikaw 48 Indonesian - Saya cinta padamu 49 Inuit - Negligevapse 50 Irish - Taim I ngra leat 51 Italian - It amo 52 Japanese - Aishiteru 53 Kannada - Naanu ninna preetisuttene 54 Kapampangan - Kaluguran daka 55 Kiswahili - Nakupenda 56 Konkani - Tu magel moga cho 57 Korean - Sarang Heyo 58 Latin - Te amo 59 Latvian - Es tevi miilu 60 Lebanese - Bahibak 61 Lithuanian - Tave myliu 62 Malay - Saya cintakan mu / Aku cinta padamu 63 Malayalam - Njan Ninne Premikunnu 64 Mandarin Chinese - Wo AI in 65 Marathi - Me tula prem karto 66 Mohawk - Kanbhik 67 Moroccan - Ana moajaba bik 68 Nahuatl - In mits neki 69 Navaho - Ayor anosh'ni 70 Norwegian - Jeg Elsker Deg 71 Pandacan - Syota na Kita!! 72 Pangasinan - Inaru Taka 73 Papiamento - Mi at stimabo 74 Persian - Doo-set daaram 75 Pig Latin - Iay ovlay ouyay 76 Polish - Kocham Ciebie 77 Portuguese - Eu te amo 78 Romanian - Te ubesk 79 Roman Numerals - 333 80 Russian - Ya tebya liubliu 81 Scot Gaelic - Tha gra\dh agam ort 82 Serbian - Volim te 83 Setswana - Ke a go rata 84 Sign Language - (represents position of fingers when signing'I Love You') 85 Sindhi - Maa tokhe pyar kendo ahyan 86 Sioux - Techihhila 87 Slovak - Lu`bim at 88 Slovenian - Ljubim te 89 Spanish - Te quiero / Te amo 90 Swahili - Ninapenda wewe 91 Swedish - Jag alskar dig 92 Swiss-German - Ich lieb Di 93 Tagalog - Mahal Kita 94 Taiwanese - Wa Ga ei li 95 Tahitian - Ua Here Vau Ia Oe 96 Tamil - Nan unnai kathalikaraen 97 Telugu - Nenu ninnu premistunnanu 98 Thai - Chan rak khun (to male) 99 Thai - Phom rak khun (to female) 100 Turkish - Seni Seviyorum 101 Ukrainian - Ya tebe kahayu 102 Urdu - mai aap say pyaar karta hoo 103 Vietnamese - Anh ye^u em (to female) 104 Vietnamese - Em ye^u anh (to male) 105 Welsh - 'Rwy'n dy garu 106 Yiddish - Ikh hob dikh 107 Yoruba - Mo in few..e...

بیوگرافی سوسانو

بیوگرافی سوسانو

بیوگرافی شخصیت سوسونو /سوسانو در سریال افسانه جومونگ با بازی هان هی جین

نام : هان هی جین / Han Hye-Jin

حرفه : بازیگر

تاریخ تولد : 27 اکتبر 1981

سن : 27 سال

قد : 165cm

وزن : 47kg

محل تحصیل : دانشگاه هنر سئول

سریال های تلویزیونی هان هی جین :

Jumong (MBC, 2006)

Be Strong, Geum-soon! (MBC, 2005)

Heroes (MBC, 2004)

You are a Star (KBS, 2004)

New Human Market (SBS, 2004)

Something About 1% (MBC, 2003)

Drama City Sweet 18 (KBS, 2003)

Inspector Park Moon Soo (MBC, 2002)

I Love Hyun-jung (MBC, 2002)

Romance (MBC, 2002)

Friends (MBC, 2002

فیلم های سینمایی هان هی جین :

Dharma 2: Showdown in Seoul 2004

جوایز برنده شده :

2006 MBC Drama Awards: Top Excellence Award

2004 KBS Awards: New Actress Award

و اما عشق ...

و اما عشق ...

عشق پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری. و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است.

اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.

پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر..

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.

تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای. اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.

خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

همه جای بدنتان را ببینید !!