گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

"بى گناه (قسمت اول)"

"بى گناه (قسمت اول)"

این داستان را دوست خوبمان topoli_mj@yahoo.com برایمان فرستادند

اواخر مهر ماه بود یا اوایل آبان درست خاطرم نیست. با یکی از دوستام داریم برمی گردیم خونه. ماشین جلویی بعد از کلی ویراژ دادن بالاخره وسط خیابون وای میسه و یه دختر ازتوش می پره بیرون و شروع می کنه به دویدن. ماشینو نگه می دارم و می گم بیا بالا. یه پسر با یه قیافه ی عصبانی میاد جلو. دستمو می برم توی کیفم که اسپری رو از توش در بیارم که دوستم نمی ذاره. حق هم داره. کسی رو سوار کردیم که نمی دونیم کیه و حالا اگه بخوایم یه بلایی هم سر پسره بیاریم دیگه هیچی. درها رو قفل می کنم و دستم رو می ذارم روی بوق. وقتی همه بر می گردن و ما رو نگاه می کنن پسره می ترسه و میره. می خوام بهش بگم پیاده شه اما با اون همه آدم که دارن نگاه می کنن پشیمون می شم. می ریم جلوی پارک. بر می گردم بگم برو پایین که چشمم به صورتش میوفته. مانتوی تنگ کوتاهش خونیه تمام ترکیب صورتش به هم ریخته و از ترس می لرزه. به دوستم می گم بریم پایین. می نشونیمش روی یه نیمکت. دوستم زود جوش میاره: ببین می دونم حالت بده ولی تقصیر خودته. باباجان ماها وقتی میاییم بیرون مدام دلشوره داریم چیزی نشه و کسی گیر نده تو که ماشالا ما رو هم روسفید کردی حالام به خیر گذشت پاشو برو خونه و اگه راست می گی دیگه اینجوری نیا بیرون. دلم می سوزه واسش. دستاش یخه یخه. ریملش توی کل صورتش پخش شده اما به نوع ترکیب بندی رنگها که نگاه کنی و نوع خطوط متوجه می شی کار یه تازه کاره که فقط خواسته زیادی جلبه توجه کنه. بهش میگم: تو که این کاره نیستی. چیو می خواستی ثابت کنی؟ هیچی نمی گه. می گم: نکنه بهت نارو زدن و مثلا می خواستی از همه ی پسرا انتقام بگیری؟ یه دفعه می پره به من که: انتقام؟ نه می خواستم بکشمش. می خوام همشونو بکشم. بعد زانوهاشو بغل می کنه و با یه حالت عصبی همش می گه: می کشمشون. همه رو می کشم. تیکه تیکشون می کنم همه رو می کشم. دست خودم نیست بغلش می کنم: چته؟ می زنه زیر گریه. خیلی طول می کشه تا آروم شه. سحر می ره به خونه هامون زنگ می زنه. بهونه میاره که دیر می ریم. اونم کم کم نفسهاش آروم و طولانی میشه. آروم می گم: دیر شده. می خوای برسونمت؟ دست میکنه تو کیفش و چند تا ورق می ده دستم: بخون. ماله خواهرمه. خودکشی کرد. 15 سالشه. بابا و مامانم دیونه شدن. دیگه هیچی سر جاش نیست. می خوام همشونو بکشم. خودم بکشمشون. و دوباره می زنه زیر گریه. دارم نامه ها رو می خونم. تا حالا حس کردی هر چی عمیق تر نفس می کشی کم تر اکسیژن بهت می رسه؟

نامه ها که تموم شد تمام وجودم درد بود و نفرت. نمی تونستم نصیحتش کنم. خودم به کسی احتیاج داشتم که باهاش حرف بزنم. مگه ما آدما چقدر سقوط کردیم؟ تا چه حد پایین اومدیم؟ می خوایم کجا بریم؟ توضیح می ده که تازه اینجا اومدن. خواهرش منطقه رو بلد نیست. واسه ی همین با دختر همسایه که پیش دانشگاهیه میاد و میره. می گه خواهرم ساعت آخر بیکار بوده می ره پیش دانشگاهی. دختر همسایه هم بی اجازه از مدرسه می زنه بیرون که واسه اش تاکسی بگیره و زود برگرده مدرسه. چون خیلی عجله داره به اولین ماشین می گه و می ره اما متوجه می شه یکی از پسرا که عقب بوده میاد پایین و دختره رو هول می ده تو و بعد خودش می شینه. دختر همسایشون شروع می کنه به جیغ و داد و دویدن دنبال ماشین و همون موقع موضوع رو به 2 تا پسر موتور سوار می گه که اونا میوفتن دنبال ماشین. گفتم کجاس الان. گفت: به سحر گفتم وقت ملاقات تا کیه؟ گفت مهیار ما اون جا کار می کنه بریم. وقتی رفتیم خواب بود. مامانش ما رو که دید کاملا ناراحتیش از حضور ما مشخص بود و از اون بدتر از سر و وضع دخترش جا خورد. روی پهلوی دختر 15 ساله بخیه های مربوط به جای چاقو بود. تمام زیر گردنش بریده شده بود. لب ها و چشماش پف کرده بود. هر چند وقت یه بار حالتی مثل تشنج داشت و ...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد