میشود به یادش بود ...
. . . میشود آن لحظه هایی که با اتکا به پاهایت راه میروی به یاد کسانی باشی که ناچارند به چرخ های ویلچرشان اعتماد کنند ؛ میشود آن هنگام که آسوده نفس میکشی به یاد کسانی باشی که مجبورند تنها روی تختشان نفس های آخرشان را یکی یکی بشمارند ؛ میشود در میان حرفهایت ، خنده هایت ، به یاد اشک های آنهایی باشی که ناتوان از سخن گفتن به قطره اشکی اکتفا می کنند . چند لحظه فکرکن ، ببین ویرانت میکند وقتی در چشمان کودکی که تمام عشق و امیدت را نثارش کرده ای زل بزنی و به جای اینکه دشت سبز لبخند و عشق را برایش آرزو کنی لحظه شمار عمرش باشی و سرت را به دیواری تکیه دهی و زار بزنی . چقدر عذابت میدهد مرور افکار ی که در خیالت برای روزهایی قشنگ ساعت ها با آنها زندگی میکردی اما حالا نمی توانی حتی لحظه ای به آنها فکر کنی . فکر کنی که فرزند تو هم روزی همان کودک شاد و خندان گذشته می شود . چقدر سخت است وقتی که پشت به او دانه های اشک گونه هایت را خیس میکند ، اما مجبوری بخندی تا نفهمد که چه انتظار سختی در انتظارش نشسته .
ولربببو این بار دختر بچه ی 8 ساله ای که در اثر سنانحه ی رانندگی دچار مشکل مغزی و حرکتی شده.
این کوچولو چون باباش یه کارگر سادس محکوم به فنا شده .از شما هموطن عزیز عاجزانه تقاضای کمک دارم تا بتونیم به این کوچولو کمک کنیم