گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

عشق

عشق

مثل همیشه باهاش قهر کردم.....

 

صبح وقتی چشامو باز کردم دنیا بهم خندید....

 

بازم اون بود که واسه آشتی پا پیش گذاشت !!!

 

بارون اومد.بارون اومد

اووخت که بارون اومد شب بود.اووخت که بارون اومد یه مردی داشت می مُرد،کُنجله شده بود سینه ی دیوار داشت می مُرد

اووخت همه جا تاریک بود .باد موذی بود. مردو داشت می مُرد

همه ی تنش هی می پرید،هی میلرزید،مثه اسب پیر سرفه میکرد.با سرفه های خشک قی خون از دهنش می افتاد بیرون

همه جا لکه ی خون بود مثه مرگ سیاه

بعد مردو هی واسرنگ میرفت تو دل خودش، هی زمینو گاز میزد.همه ی رختاش خمیر شده بود

همش خون قی میکرد.قاطی خونا  نفرین بود . قاطی خونا لعنت بود

به ماه نفرین میکرد

ماه مثه یه دونه پشکل زردکی تو اسمون افتاده بود. از زیر ابرا میشد دید

از زیر ابرا میشد دید صورت ماه خونیه

مردو هی فحش میداد به ماه لعنت میکرد

هی بارون می اومد مثه دم اسب بود ولی نم نم می اومد

اسمون میخواست تموم شه دیگه اخرش بود

اسمون بنگ میکشید دود بنگا میشد ابر. بعد بارون بنگی می اومد. بارون خونی می اومد. اسمون خون قی میکرد

مردو همش کش اومد. تنش دوتا تکون سخت خورد

اووخت صبح شد

ماه افتاده بود پایین . دورش لکه ی خون  بود . دورش تکه های له شده ی تن بود ، زهر مارمولک بود.مثه یه تیکه دل سنگی شیطون خاکستری شده بود افتاده بود پایین

دیگه اسمون نبود . بارون نبود

یه مرد گوشه ی خیابون مرده بود همه ی تنش خمیر بود

نفسای خاکستری از دهنش ریخته بودن رو سنگ فرش کوچه. بعشی هاشون  هنوز مثل دم مارمولک میپریدن

بارون  نم نم می اومد ...

 

من رویای آبی آن سالها را هنوز به یاد دارم ... هنوز هم می دانم زندگی، در لحظه هایش خلاصه می شود ...

در همان لحظه ای که چشم می دوزی به غروب خورشید، در ساحل دریا ...

و می دانی که شاید فردا، باز هم ببینی طلوعش را ...

یا در همان لحظه ای که گلی را می بویی ...

 

و می دانی که عاشقان عطر آن را همواره به خاطر خواهند داشت ... یا در همان لحظه ای که می سپری به باد گیسوانت را ...

 

من می دانم که زندگی ثبت همین لحظه هاست...

 

من هنوز هم لحظه های آبی و سفید و سبز زندگیم را می بویم ...

 

بی جهت نیست، هر از گاهی چشمانم را می بندم...

 

سکوت می کنم ...

 

و زندگی را مزه مزه می کنم ...

 

من دلم می خواهد تمام رویاها را زنده کنم ...

 

و در گوش ت زمزمه کنم: این هم یک لیوان آب، باران می آید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد