بوی هوس را از تک یاخته های تن نابالغ شکوفه های گیلاس میشنوم . بوی یاس و شمیم
سپیده و روزمرگی و شبانگی همیشگی و بدینسان قصلها میگذرند بی هیچ جنبشی.
از پشت قله های رفیع شکستگی نمیتوان ثانیه های بودن را باور کرد وقتی هر لحظه
از شبها و روزهای درهم و سیاهم بوی تعفن سبزینه گذشتن میدهد بی آنکه حتی برای
یک دم زیسته باشم بی حسرت و بی حس مرگ .
آرزوها را به دست زورقی دادم که در میانه راه در پی چشمانی وحشی مقصود را گم کرد
و بهار آرزوهایم بوی خزان و مرگ سیاه رویا گرفت . موجها صخره های انتظار را میشکست
بی آنکه در پس آنهمه تلاطم در هوای رویاهایم پرنده ای پر باز کند و تن به آسمان عشق دهد
تا باور کنم پس از آنهمه اندوه سهم من وصالیست عاشقانه.
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))