گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

آهنگ جدید و بسیار شاد از البرز موسی پور با همراهی مجید تن تن بنا

آهنگ جدید و بسیار شاد از البرز موسی پور با همراهی مجید تن تن بنام ناز و خاصه

 

Nazo khasse

سراب عشق اینترنتی

سراب عشق اینترنتی

پاشو مادر، چشم‌هات کور می‌شه؛ همه‌ش که جلوی این کامپیوتر نشسته‌ای.

سرش را که برگرداند، مادر پشت سرش ایستاده بود. آن‌قدر سرگرم کارش بود که حتی متوجه آمدنش نشده بود. مادر استکان چای را گذاشت کنار میز کامپیوترش.

ـ مادرجان، درس هم اندازه داره، یک ذره هم به خودت برس. از صبح تا شب دائم نشسته‌ای جلوی این کامپیوتر که چی بشه؟ می‌خوای ادیسون بشی؟

خنده‌‌اش گرفته بود.

چون رشته‌اش کامپیوتر بود، هر وقت جلوی مانیتور می‌نشست، مادر فکر می‌کرد بچه‌اش دارد درس می‌خواند اما این بار با همیشه فرق داشت.

او نمی‌دانست که پسرش بدجوری عاشق شده است؛ یک عشق اینترنتی؛ عشقی که حالا 12 روزه شده بود.

ماجرا از یک سایت دوست‌یابی اینترنتی شروع شده بود. پیغام گذاشته بود که اهل کرمان است و دنبال دختری می‌گردد که همشهری‌اش باشد و روز بعد در ای‌میل‌اش پیغامی‌ از دختری به نام ساناز دریافت کرده بود که نوشته بود می‌خواهد با او از طریق اینترنت در ارتباط باشد و از آن روزبه‌بعد چت‌های طولانی آغاز شده بود.

دختر جوان یک بار چندین عکس از خودش را برای او فرستاد و او هم تعدادی از عکس‌هایش را برای ساناز ارسال کرد.

با اینکه کمتر از 2 هفته بود که پسرجوان درگیر این عشق شده بود اما احساس می‌کرد عشقشان 100 ساله شده است. بدجوری مهر این دختر که او را تنها از طریق عکسش می‌شناخت، به دلش افتاده بود. هر بار که با هم چت می‌کردند احساس می‌کرد چقدر به هم شبیه هستند.

چند بار موقع چت کردن از دختر جوان خواسته بود حضوری با هم قرار ملاقات بگذارند و با هم حرف بزنند اما ساناز انگار علاقه‌ای به این ملاقات نداشت.

از او خواسته بود تا تلفنی با هم حرف بزنند اما باز هم دختر جوان قبول نکرده بود و تنها به ارتباط از طریق اینترنت رضایت داده بود و همین موضوع او را به شک انداخته بود.

دلیل طفره رفتن‌ها را هنگام چت کردن از ساناز پرسیده بود اما او تنها نوشته بود «اعتماد»؛ بگذار زمان بگذرد.

او هم پذیرفته بود و تازه خیلی هم خوشش آمده بود از اینکه دختر مورد علاقه‌اش از آن دخترهایی نبود که خیلی زود به همه آدم‌ها اعتماد می‌کنند.

روزها به سرعت می‌گذشتند و او تنها دلش را خوش کرده بود به یک چت اینترنتی و چند تا عکسی که از ساناز داشت اما کم‌کم داشت حوصله‌اش سر می‌رفت.

دلش می‌خواست لااقل صدای او را بشنود و با او حرف بزند. با اینکه عشقش کامپیوتر بود اما حالا از این تماس‌های اینترنتی حالش به هم می‌خورد.

تصمیم گرفت اگر ساناز حاضر به ملاقات یا حتی تلفن‌زدن نشد، این ارتباط بی‌فایده را قطع کند. این را هنگام چت برای او نوشت..

تهدید کار خودش را کرد؛ ساناز جواب داد که به او و عشقش اعتماد پیدا کرده است اما اصرار داشت که هنوز هم برای ملاقات حضوری زود است.

در این تماس دختر جوان درخواست عجیبی را مطرح کرد؛ او عکس‌های خصوصی‌اش را می‌خواست. برای او این مسئله غیرقابل باور بود.

دختری که حتی حاضر به ملاقات حضوری نمی‌شد، حالا چنین درخواستی را مطرح کرده بود.

اولش قبول نکرد اما وقتی ساناز گفت که اگر عکس‌ها را برایش از طریق اینترنت نفرستد یعنی اینکه به او اعتماد ندارد و ارتباطش را قطع می‌کند، تسلیم شد و عکس‌های خودش را فرستاد.

ساناز همان شب بعد از دریافت عکس‌های خصوصی، شماره تلفن و آدرس او را هم گرفته بود و به او گفته بود که از فردا سر ساعت 5 تلفنی با او صحبت می‌کند.

از نیم ساعت قبل از زمان قرار نشسته بود کنار تلفن تا ساناز زنگ بزند. هر بار با شنیدن صدای زنگ تلفن از جا می‌پرید و با سرعت گوشی را برمی‌داشت.

اعصابش به هم ریخته بود. انگار عمه و خاله همه تلفن‌هایشان را گذاشته بودند درست برای همین وقت؛ وقتی که او منتظر تماس ساناز بود.

بالاخره سر ساعت 5 زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشت. صدایی دخترانه به گوشش رسید.

- سلام، من ساناز هستم.

نفهمید که چطوری جواب داد «من هم مجیدم». انگار نفسش بند آمده بود و نمی‌توانست درست حرف بزند.

«شما می‌خواستید با من دوست بشوید؟»؛ این را صدای دخترانه پرسیده بود و او هم پاسخ داده بود «اگر شما مایل باشید».

صدای خنده در گوشی پیچیده بود و یکباره لحن صدا عوض شده بود؛ حالا انگار صدا مردانه شده بود. گیج شده بود...

ـ آق مجید، بدجوری رودست خوردی؛ یعنی اشتباه گرفتی داداش؛ سانازی در کار نبوده و نیست؛ همه‌ش فیلم بود، تئاتر بود، رنگت کرده بودم. حالا هم که جنابعالی استحضار دارید یه سی‌دی از عکس‌های خصوصی‌تون دست منه.

با شنیدن کلمه عکس‌های خصوصی جا خورد. بیچاره شده بود؛ عکس‌هایش افتاده بود دست این مرد جوان که خودش را در اینترنت زن جا زده بود.

ـ این سی‌دی 20 میلیون تومان می‌ارزه؛ اگه این پول رو فراهم کردی و دادی که خب، وگرنه این فیلم را می‌فرستم برای تمام همسایه‌هاتون تا ببینن آقا مجید چه آدمیه. اون‌وقت می‌دونی چه می‌شه؟

یخ زده بود. باورش نمی‌شد.

یعنی به همین راحتی فریب خورده بود؟ یعنی عکس‌ها همه‌اش دروغ بود؟ بعدازظهر سر ساعتی که هر روز با ساناز چت می‌کرد، به اینترنت وصل شد و آن موقع بود که فهمید مرد جوان با معرفی خودش به عنوان یک دختر، بدجوری به او رودست زده است و حالا هم با داشتن فیلم خصوصی او و آدرس و شماره تلفنش می‌خواهد از او اخاذی کند.

نیم ساعت از چت نگذشته بود که زنگ تلفن به صدا درآمد.. مادر گوشی را برداشت. از اتاقش صدای مادر را می‌شنید که با کسی احوالپرسی می‌کرد. بعد از چند لحظه مادر صدا زد:«مجید آقا، دوست‌ات است؛ آقاجواد. گوشی را جواب بده».

تعجب کرد؛ او دوستی به اسم جواد نداشت. با عجله خودش را به تلفن رساند و گوشی را برداشت.

ـ سلام آقا مجید ساده‌لوح. من همان ساناز خانم اینترنتی هستم یا بهتره بگم آقا‌جواد واقعی.

ببین داداش، من روده‌درازی نمی‌کنم، می‌رم سر اصل مطلب. قبلا هم به‌ات گفتم 20 میلیون می‌خوام وگرنه فیلم‌رو پخش می‌کنم. حالا خود دانی.

پای پلیس و این‌جور چیزها هم اگه وسط بیاد، فیلم پست می‌شه برای در و همسایه و خانم والده...

قبل از آنکه او بتواند حرفی بزند، تماس‌گیرنده ناشناس تلفن را قطع کرد. انگار یک سطل آب یخ روی سرش ریخته باشند، سرجایش خشکش زد.

داشت دیوانه می‌شد. این چه اشتباهی بود که مرتکب شده بود؟ یک‌عالمه از عکس‌های خصوصی‌اش را برای یک ناشناس فرستاده بود و حالا این‌طوری توی دام افتاده بود.

آن شب تا صبح خوابش نبرد. مگر فکر و خیال می‌گذاشت خواب به چشم‌هایش بیاید؟ اگر مرد جوان واقعا به تهدیدهایش عمل می‌کرد، دیگر برای او و خانواده‌اش آبرویی نمی‌ماند.

مادر از غصه این بی‌آبرویی حتما دق می‌کرد. مرتب با خودش کلنجار می‌رفت؛ 20هزار تومان را هم به زور می‌توانست جمع کند، چه برسد به 20 میلیون تومان!

بالاخره تصمیمش را گرفت؛ صبح اول وقت به اداره آگاهی رفسنجان رفت و موضوع را با افسران پلیس درمیان گذاشت.

گفت که پشیمان است و اشتباهی مرتکب شده که اگر فاش شود آبروی خودش و خانواده‌اش می‌رود و برای حل آن کمک خواست.

با گزارش این ماجرا، کارآگاهان به سرعت تحقیقات خود را ‌آغاز کردند اما جوان ناشناس نقشه ماهرانه‌ای را طراحی کرده بود و هیچ اثری از خود برجای نگذاشته بود.

حتی آخرین تماس او هم از یک تلفن عمومی‌ بود. در این مرحله کارآگاهان در بررسی‌های تخصصی خود به این نتیجه رسیدند که تنها راه دستگیری جوان اخاذ، کشاندن وی به محل قرار است.

به این ترتیب کارآگاهان از مجید خواستند وانمود کند قصد پرداخت مبلغ درخواستی را دارد و به این ترتیب او را به محل قرار بکشاند تا ماموران، جوان اخاذ را دستگیر کنند.

طبق نقشه کارآگاهان، مجید در تماس بعدی مرد جوان موافقت کرد نیمی ‌از مبلغ درخواستی‌اش را بدهد و مرد جوان هم که فکر نمی‌کرد او موضوع را به پلیس اطلاع داده باشد، محلی را برای تحویل گرفتن پول‌ها تعیین کرد.

در ساعت تعیین شده وقتی مجید با کیسه‌ای که به‌جای پول درون آن کاغذ باطله بود سر قرار رفت، ماموران، منطقه را به صورت نامحسوس تحت‌پوشش قرار دادند تا در صورت نزدیک شدن جوان حیله‌گر او را به دام بیندازند.

به این ترتیب وقتی که مرد جوان در ساعت تعیین‌شده سر قرار آمد، ماموران وی را در محاصره گرفته و دستگیر کردند.

وقتی ماموران قدم به خانه مرد جوان گذاشته و با مجوز قضائی به بازرسی کامپیوتر وی پرداختند، دریافتند که وی با افراد دیگری حتی در خارج از کشور نیز در ارتباط بوده است و از آنها عکس‌های سیاه خصوصی‌شان را گرفته و احتمالا قصد داشته از آنها نیز اخاذی کند.

به این ترتیب مرد جوان تحت بازجویی قرار گرفت و در این بازجویی‌ها بود که وی پرده از نقشه سیاه خود برای اخاذی برداشت.

وی در توضیح ماجرا گفت در سایت‌های اینترنتی دوست‌یابی، خودم را به عنوان یک دختر جا می‌زدم و با مردان ساده‌لوحی که قصد داشتند از این طریق دوست پیدا کنند، ارتباط اینترنتی برقرار می‌کردم.

عکس‌هایی از چند دختر جوان که با آنها در ارتباط بودم، در اختیار داشتم که آنها را برای طعمه‌هایم می‌فرستادم تا آنها به من اعتماد کنند.

بعد از مدتی چت اینترنتی، از طعمه‌های ساده‌لوحم می‌خواستم که چند عکس سیاه خصوصی از خودشان برایم بفرستند و وقتی که آنها به حرفم گوش می‌دادند، در دام اخاذی‌های من گرفتار می‌شدند.

بعد از آنکه این عکس‌ها به دستم می‌رسید، با شماره تلفنی که خودشان به من داده بودند با آنها تماس می‌گرفتم و تهدید می‌کردم در صورتی که مبلغ درخواستی‌ام را ندهند، عکس‌هایشان را در اینترنت منتشر کرده و در محله‌شان هم توزیع می‌کنم.

در این شرایط آنهایی که عکس‌های واقعی خودشان را فرستاده بودند مجبور به پذیرفتن درخواست‌ام می‌شدند و از آنها اخاذی می‌کردم. با این اعترافات پرونده یک کلاهبرداری جدید اینترنتی نیز بسته شد.

"ساعت چنده؟!"

"ساعت چنده؟!"

مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟؟

پیرمرد: معلومه که نه.

- چرا آقا...مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟؟

- یه چیزایی کم میشه...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه.

- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟

- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟

- خوب...آره امکان داره.

- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی.

- خوب...آره این هم امکان داره.

- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده.

- آره ممکنه.

- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد.

- لبخندی بر لب مرد جوان نشست.

- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما.

- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد.

- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه.

- مرد جوان دوباره لبخند زد.

- یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین

- اوه بله...حتما و تبسمی بر لبانش نشست.

- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه...می فهمی؟ و با عصبانیت دور شد

سکوت کن!

سکوت کن!   

http://www.gigaimage.com/images/rx5ym2wk6mwf4m22sbw.gif

http://www.gigaimage.com/images/xpymjoj99tay2v8oxda6.gif

سکوت کن ، حرفی از عشق نزن!

تو که خودت میدانی من چقدر دوستت دارم ، پس با حرفهایت کنایه نزن!

تو که ادعا میکنی عاشقی ، پس چرا در لب پرتگاه تنهایی دستهای مرا نمیگیری؟

تو ادعا میکنی بدون من میمیری ، پس چرا اینک که با منی در جستجوی 

دوای درد من نیستی؟

چرا من تو را دارم ولی تنهایم ؟ چرا از عشق مینویسم ولی به آن نمیرسم!

سکوت کن حرفی از عشق نزن!

دیگر حس این را ندارم که عشق را به تو ابراز کنم ، در اوج تنهایی به یادت باشم 

ولی در خاطر تو فراموش شده باشم!

به عشق نیازی ندارم ، من مهر و محبت تو را میخواهم ،

در لا به لای کتاب های عاشقانه به دنبال کلمات زیبا نگرد، 

که من وجود تو را میخواهم!سکوت کن ، حرفی از با هم بودن نزن!

دردت را بگو ، من که بهانه ای ندارم ، مدتهاست تو را دارم ولی به درد تنهایی دچارم،  

یار وفاداری ندارم!

دیگر از وفاداری نگو که وفا نیز خود ، بی وفا شد!

سکوت کن که سکوت تو آرامش من در این لحظه هاست، 

برو که رفتنت تنها آرزوی من از خداست!

خلوت عشق

خلوت عشق

در خلوتی عاشقانه با قلبم ، در همنشینی با عشق به تو می اندیشم

ای بالاتر از عشق!

لحظه ای را از روزگار خواسته ام تا با قلبم تنها باشم ، و در خلوت عشق

با تو به رویاها روم!

حتی لحظه ای که در کنارم نیستی ، در این خلوت عاشقانه در خاطر من هستی!

همه ی ثانیه های زندگی ام یاد تو در قلبم  است و عشق تو سرچشمه ی

گرمای وجودم!

چشمانم را میبندم حس میکنم در کنارمی ، و در انتظار نوازش های تو مینشینم!

تو را در آسمانها میبینم ، مثل یک ستاره میدرخشی و من تو را از

پرده ی سیاه آسمان میچینم!

تو مال من میشوی و قلبم با حضور تو درخشان و آسمان بی تو تیره و تار!

صدای سکوت در این خلوت عاشقانه با حضور عشق چه زیبا شده، عشق من ،

یاد تو  در قلبم  تبدیل به انتظار و بی قراری شده!

انتظار برای حضور تو در خانه ی عشق و گویا باز یک شب پر از آرامش!

شبی پر از آرامش با نوازش های عشق ، لبهایم تشنه نیست تو تنها سخن بگو

از عشق!

حالا که در کنارم نیستی و در قلبم نشستی ، پنجره ی قلبم را رو به دشت

عاشقان باز میکنم و با تو فریاد میزنم ، فریاد عشق،  و باز مینشینم

به انتظارت در خلوت عشق!

http://www.gigaimage.com/images/0a8v9meg9jrtohzxneb.gif

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..

بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام  خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟ عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.

بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.

بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.

بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.

.:: راه‌های متعدد شارژ کردن مغز ::.

.:: راه‌های متعدد شارژ کردن مغز ::.

آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که مغز شما هم همانند گوشی تلفن همراهتان به شارژ شدن نیاز دارد؟

اکنون راهکار‌هایی را به شما توصیه می‌کنیم تا مغز خود را احیا کنید. مهم‌ترین گام برای بهره‌مندی از مغزی سالم، داشتن خوابی عمیق، آرام و کافی است. این در حالی است که مصرف بادام موجب تقویت مغز و آب سیب نیز با خاصیت مشابه، حافظه را بهبود می‌بخشد.

توجه داشته باشید که استرس، قدرت مغز را تحلیل می‌برد. پس تا جایی که می‌توانید از استرس دوری کنید و به شادی و آرامش روی آورید. انجام تمرین های یوگا و مدیتیشن می‌تواند راهکار مناسبی برای دوری از استرس باشد. از سوی دیگر همانگونه که ورزش‌های متعددی برای بدن وجود دارد، ورزش‌های ذهنی را نیز نباید فراموش کرد.

حل جدول و دیگر بازی‌های ذهنی تا حدود زیادی به تقویت مغز کمک می‌کند. بر خلاف بادام و آب سیب، شکر موجب ضعیف شدن حافظه می‌شود. تا جایی که می توانید مصرف شکر را در رژیم غذایی خود محدود کنید. از سوی دیگر برای داشتن مغزی سالم، شب‌ها غذای سبک بخورید و سعی کنید قوه خلاقیت و تصویرسازی خود را تقویت کنید. همچنین مصرف ویتامین ب کمپلکس هم حافظه را تقویت می‌کند.

راه‌های به دست آوردن آرامش

راه‌های به دست آوردن آرامش

1- جلوی گریه خود را نگیرید و گه گاهی گریه کنید.

2- دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید. سکوت عصاره‌ ی آرامش است، با زور نمی‌ توان آن را ایجاد کرد، باید زمانی که فرا رسید آن را بپذیرید. اگر برایتان امکان دارد دست کم روزی یک ساعت، تنها به اتاقی بروید و در را به روی خود ببندید.

3- افراد آرام به خود می ‌گویند که برای تغییر گذشته کاری نمی ‌توان کرد، آنگاه از فکر ادامه زندگی لذت می ‌برند.

4- وقتی احساس می ‌کنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست، با قدم زدن، آنها را پاک کنید.

5- اگر نتوانید کسی را ببخشید، افکار خشمگین‌ تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد. شاد کردن دیگران، باعث آرامش می ‌شود.

6- آرامش را از کودکان بیاموزید، ببینید که چگونه در همان لحظه‌ ای که هستند، زندگی می‌ کنند و لذت می ‌برند.

7- از همان که هستید راضی باشید، در این صورت احساس آرامش بیشتری می‌ کنید.

8- هرچه اکسیژن بیشتری به شما برسد، آرام‌ تر خواهید شد، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید.

9- مهم نیست که با شما مؤدبانه برخورد کنند یا نه، برخورد مؤدبانه‌ ی شما، باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد.

10- سرعت حرکت شما با احساستان رابطه‌ ای مستقیم دارد، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرام ‌تر کنید، طولی نمی‌ کشد که آرام خواهید شد. گاهی می ‌توانید برای رسیدن به آرامش، دراز بکشید، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید.

11- با حرکات آرام و صحبت کردن شمرده، احساس آرامش را به جمع منتقل کنید. آیا تا به حال فرد آرامی را دیدید که با صدای بلند صحبت کند؟

12- با شوخ طبعی به آرامش خود کمک کنید.

13- راحتی، یکی از عناصر مهم آرامش است، مثل دمای مناسب، صندلی راحت و لباس و کفش راحت:

• هر چند وقت یک بار ساعتتان را کنار بگذارید و خود را از فشار زمان نجات دهید.

• در آوردن کفش‌ها به کاهش فشار عصبی کمک می‌کند.

• فشردن یک توپ کوچک، تنش‌های عصبی‌ را که در انگشتان و دست‌های شما متمرکز شده‌اند، خالی می ‌کند.

• لباس‌های گشاد و راحت، باعث ایجاد راحتی و احساس آرامش می‌ شود.

14- لحظه‌ های زیبای زندگیتان را بنویسید و از آنها عکس و فیلم بگیرید، سپس بیشتر وقت‌ها آنها را به یاد آورید و درباره‌ شان فکر کنید و لذت ببرید.

15- هوای دریا، آب شور و صدای امواج، همگی باعث آرامش می ‌شوند، مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید. تماشای ماهی‌ ها مثل خیره شدن به دریا، در شما ایجاد آرامش می ‌کند، زیرا ماهی‌ها آرام شنا می ‌کنند و آرام تنفس می‌ کنند.

16- آهسته غذا خوردن و جویدن، باعث تجدید قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد.

17- برای تأثیر بیشتر و رسیدن به آرامش، در خود متمرکز شوید و آرام نفس بکشید.

18- تمرین کنید که آرامتر از حد معمول صحبت کنید، این کار خود به خود ضربان قلب و تنفستان را کم می‌ کند و به شما اجازه می‌دهد، ذهن و فکرتان را از بسیاری مسائل پاک کنید.

19- احساسات و مشکلات خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری احساس کنید.

20- یکی از مهمترین مهارت‌ها در آرام بودن، فکر نکردن به مسائل کوچک است، دومین مهارت، کوچک شمردن تمام مسایل است.

21- شاد کردن دیگران، موجب آرامش می‌ شود. نمی ‌دانید چه لذتی دارد پول رستوران امشب را با توافق سایرین به یک کارتن خواب هدیه دهید. قدردانی کنید. دیگران را برای لطف کردن به خود تحت فشار قرار ندهید، لطف که وظیفه نیست!

22- اگر می‌ دانستید که: «سیگار کشیدن + ورزش نکردن = استرس ، اضطراب و حذف آرامش»، هرگز سیگار نمی‌ کشیدید و ورزش کردن را به تعویق نمی‌ انداختید.

داستان کوتاه مرد و پیله کرم ابریشم

داستان کوتاه مرد و پیله کرم ابریشم

شکاف کوچکی بر روی پیله کرم ابریشمی ظلاهر شد. مردی ساعت ها با دقت  به تلاش پروانه برای خارج شدن از پیله نگاه کرد. پروانه دست از تلاش برداشت. به نظر می رسید خسته شده و نمی تواند به تلاش هایش ادامه دهد. او تصمیم گرفت به این مخلوق کوچک کمک کند. با استفاده از قیچی شکاف را پهن تر کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد ، اما بدنش کوچک و بال هایش چروکیده بود.مرد به پروانه همچنان زل زده بود . انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بال هایش را باز کند. اما این طور نشد. در حقیقت پروانه مجبور بود باقی عمرش را روی زمین بخزد، و نمی توانست پرواز کند.

مرد مهربان پی نبرد که خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه بوجود آورده. به این صورت که مایع خاصی از بدنش ترشح می شود که او را قادر به پرواز می کند.

بعضی اوقات تلاش و کوشش تنها چیزی است که باید انجام دهیم. اگر خدا آسودگی بدون هیچگونه سختی را برای ما مهیا  کرده بود در این صورت فلج می شدیم و نمی توانستیم نیرومند شویم و پرواز کنیم.

عکس از طبیعت خیلی خوشگل

عکس از طبیعت خیلی خوشگل

 

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...