گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم....

وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم....

در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند!

در طبقه نهم پیتر قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه می کرد!

در طبقه هشتم جولی گریه می کرد،چون نامزدش ترکش کرده بود.

در طبقه هفتم دنی را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزه اش را می خورد!

در طبقهششم هنگ بیکار را دیدم که هنوز هم روزی هفت روزنامه می خرد تابلکه کاری پیدا کند!

درطبقه پنجم آقای وانگ به ظاهر ثروتمند را دیدم که در خلوت حساب بدهکاری هایش را می رسید.

در طبقه چهارم رز را دیدم که از هم با نامزدش کتک کاری می کرد!

در طبقه سوم پیرمردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید!

در طبقه دوم لی لی را دیدم که به عکس شوهرش که از شش ماه قبل مفقود شده بود... زل زده است!

قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم.

اما حالا می دانم که هرکس گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد.

بعد از دیدن همه فهمیدم که وضعم آن قدرها هم بد نبود!

حالا کسانی که همین الان دیدم دارند به من نگاه می کنند.

فکر می کنم آنها بعد از دیدن من با خودشان فکر می کنند که وضع شان آن قدرها هم بد نیست!!!!

زمین خوردن بار سوم

زمین خوردن بار سوم

وقت دارید بخوانید..... داستان خیلی قشنگ......

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما

در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان

تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ

بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او

نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:

 ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را

تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم

و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد

خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را

خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

نتیجه اخلاقی داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با

سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید. اگر ارسال این پیام شما را به زحمت می اندازد یا وقتتان را زیاد می گیرد،

پس آن کار را نکنید. اما پاداش آن را که زیاد است نخواهید گرفت. آیا آسان نیست که فقط کلید "ارسال" را فشار دهید و

این پاداش را دریافت کنید؟

ستایش خدایی را است بلند مرتبه!

علائم عدم استفاده از مواد مخدر ( علایم ترک ) در فرد معتاد چنین ا

علائم عدم استفاده از مواد مخدر ( علایم ترک ) در فرد معتاد چنین است :

ـ درد عضلانی اسکلتی

ـ لرز

ـ بیقراری

ـ آبریزش بینی و چشم ها

ـ تعریق

ـ اسهال

ـ به هم خوردن وضع خواب

۲ . گروه حشیش و ماری جوانا

این گروه از مواد از زمان های دور مصرف می شده و از گیاه شاهدانه به دست می آید قسمت های مختلف آن برای تهیه موادی که حشیش ، ماری جوانا و روغن از آن جمله هستند، استفاده می شوند .

حشیش را دود کرده یا با روش هایی می خورند

. شکل حشیش به صورت ماده ای خمیری و سیاه تا قهوه ای است

. ماری جوانا به شکل بوته خرد شده وجود دارد.

علائم مصرف حشیش و ماری جوانا :

ـ قرمزی چشم ها

ـ نبض تند (ضربان قلب تند)

ـ افزایش اشتها ، خشکی دهان

ـ سرگیجه و عدم تعادل

ـ توهم داتشن و هذیان ( دیدن و شنیدن یا ادراک چیزهایی که وجود ندارد )

ـ اضطراب

ـ اختلال توجه ، تمرکز ، حافظه و قضاوت

علائم قطع مصرف :

توجه : در صورت قطع مصرف پس از مصرف دراز مدت ، این علائم پس از چند ساعت ایجاد می گردد. و ۴ تا ۵ روز ادامه می یابد .

ـ تحریک پذیری ، بیقراری و اضطراب ـ لرزش دست ـ کاهش انرژی ـ بی اشتهایی ـ میل به مصرف

۳ . مواد محرک سیتم عصبی

این مواد دستگاه اعصاب مرکزی را تحریک نموده و سرعت عملکرد آن را زیاد می کنند ( مثل کوکائین و آمفتامین ، اکستا سی و.. )

انواع کوکائین : این مواد از گیاه کوکا بدست می آید . و به صورت پودر سفید بدون بو و تلخ مزه است ، در بیشتر موارد آن را از طریق بینی استنشاق می کنند ، نوع دیگر آن وجود دارد که قابل دود کردن است تزریق آن بسیار نادر ولی فوق العاده خطرناک است

آثار آن سریع بوده و نیم ساعت تا یک ساعت طول می کشد . بنابراین برای حفظ اثر آن مصرف مکرر آن لازم است .

آمفتامین ها: ابتدا برا ی مصارف درمانی ساخته شده اند و در حال حاضر تنها در موارد معدودی در درمان کاربرد دارد . انواع غیر قانونی آن به صورت پودر ، قرص ، کپسول و در رنگ های مختلف در دست است.نام های خیابانی آن کریستال ، یخ ، و سرعت است . اکستاسی ـ یک آمفتامین توهم زا است ، به شکل قرص و. کپسول و رنگ های مختلف به صورت غیر قانونی ساخته می شود و به نام های X , و XTC و قرص شادی معرف است . این ماده به صورت خوراکی و اغلب در میهمانی های رقص خاص طولانی مدت و وحشیانه و کلوپ شبانه استفاده می شود .

علائم مصرف کوکائین :

ـ چشم قرمز رنگ ـ آبریزش ـ تغییرات گروه دوستان ـ تغییر وضع عقلی یا رفتاری ـ بی توجهی ـ افسردگی ـ خستگی ـ عدم علاقه به مدرسه ، فامیل و فعالیت های قبلی ـ نیاز مکرر به پول ( قرض کردن ) اکستاسی: ـ مشکلاتی در به خاطر آوردن ـ عدم هماهنگی و کنترل ـ گیج خوردن ـ از دست دادن ناگهانی هوشیاری -افسردگی ـ مشکلات خواب آمفتامین ها: ـ خشکی دهان ـ تعریق ـ تغییر الگوی خواب ـ تغییر الگوی غذا

۴ . مواد کند ساز سیستم عصبی

این مواد عموماً عملکرد دستگاه عصبی را کند می سازند و شامل داروهای مسکن خواب آور و الکل می باشند . دیازپام ، فنوباربیتال ـ آلپرازولام ( زاناکس ) لورازپام و … از این گروه می باشند

علائم مصرف این مواد :

ـ آرامش و خواب ـ ضعف هماهنگی در حرکات ـ اشکال قضاوت و تمرکز ـ سخنان بریده بریده و تاری دید .

در صورت عدم مصرف علایم عبارتند از :

ـ اضطراب ، بی خوابی ـاحساس ضعف و تهوع ـ افزایش دمای بدن ـ آشفتگی روانی ـ توهم و تشنج

۵ . گروه توهم زا :

این گروه از مواد بر فرآیند های ذهنی افراد تاثیر می گذارند ، شایعترین این مواد که مورد سوء مصرف قرار می گیرند ال . اس دی ( LSD ) می باشد که از یک نوع قارچ به صورت نیمه مصنوعی بدست آوردند . از نظر ظاهری ماده ای سفید رنگ است که معمولاً به صورت قرص موجود است . مواد توهم زا روی مغز اثر میگذارد و باعث بروز احساسات غیر واقعی ـ و بی علاقگی به زندگی می گردد .

۶ . گروه استنشاقی :

این مواد معمولاً از راه بینی و به وسیله حس بویایی مصرف می شوند . بنزین ـ حلال ها ُواکس و …. از این گروه هستند . که می توانند مورد سوء مصرف قرار گیرند این گروه از مواد نیز باعث آسیب زدن به سیستم اعصاب ، قلب ، روان و بدن میگردند .

« نه» گفتن را بیاموزیم .

همه ما روزی به دنیا آمده ایم . به تدریج رشد کردیم و با حمایت والدین یا دیگر افراد بزرگ شدیم به یاد بیاوریم که والدین مان در هنگام انجام هر کاری مراقب بودند و به یاد آوریم که آنها بسیاری از تصمیمات را تائید یا رد می کردند . اکنون ما تکامل یافته ایم و به تدریج این وظایف را به عهده گرفته ایم . بنابراین چون ما مسئول مراقبت از خودمان شده ایم ما مسئول هستیم که در مواقع مورد نیاز بگوئیم « نه»

چگونه به مصرف مواد بگوئیم « نه»

۱ . شرایط را در ک کنید. متوجه باشید که چه اتفاقی در حال رخ دادن است .

۲ . در ذهنتان دلایل خود برای « نه » گفتن را مرور کنید . مصرف مواد غیر قانونی است . به مغز و بدن شما آسیب می رساند و د رنهایت شما را گرفتار می نماید .

۳ . بگوئید « نه » نه گفتن شما در موقعیت صحیح نشان دهنده قدرت شماست .

۴ . پیشنهاد دیگری بدهید . اگر دوست شماست و می خواهید دوستی تان را ادامه دهید . پیشنهادات دیگری برای گذراندن وقت ارایه دهید . ( رفتن به سینما ، پارک ، بازی و ورزش و …. ) اگر طرف مقابل شما به نه گفتن شما احترام نمی گذارد ، دوست شما نیست .

۵ . از محل بروید . اگر فرد مقابل شما دوست شما نیست یا به پاسخ منفی شما احترام نمی گذارد .و اصرار می کند ، آنجا را ترک کنید .

چاقی چیست و معیار تشخیص چاقی برچه مبنایی است؟ علل چاقی چیست؟

چاقی چیست و معیار تشخیص چاقی برچه مبنایی است؟ علل چاقی چیست؟

چاقی چیست؟

چاقی بیماری مزمنی است که به علت نامتعادل بودن میزان دریافت انرژی از راه غذا و میزان مصرف یا سوخت انرژی در نتیجه فعالیت بدنی بوجود می آید درواقع چاقی یک اختلال پیچیده تنظیم اشتها و سوخت و ساز مواد غذایی در تبدیل به انرژی است که توسط عوامل زیست شناختی خاصی کنترل می گردد.

اس ام اس نوروز و عید 88

 اس ام اس نوروز و عید 88

><(((>

><(((>

><(((>

من اولین کسی بودم که برای تو ماهی عید فرستادم.

سال نو مبارک

=====================================================

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که دادی مرواد از یادت

سال نو و نوروز باستانی مبارک

=====================================================

سایه حق

سلام عشق

سعادت روح

سلامت تن

سرمستی بهار

سکوت دعا

سرور جاودانه

این است هفت سین آریایی

نوروز مبارک

=====================================================

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد

رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد

تنها دل ساده ایست دارایی ما

آن هم شب عید تقدیم تو باد

=====================================================

مثل ماهی زنده

مثل سبزه زیبا

مثل سمنو شیرین

مثل سنبل خوشبو

مثل سیب خوش رنگ

و مثل سکه با ارزش باشید

سال نو مبارک

=====================================================

دنیا را برایتان شاد شاد

و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم

هر روزتان نوروز

=====================================================

سلامتی

سعادت

سیادت

سرور

سروری

سبزی

سرزندگی

هفت سین سفره زندگیتان باشد.

نوروز 88 مبارک

=====================================================

با آرزوی

12 ماه شادی،

52 هفته پیروزی،

365 روز سلامتی،

8760 ساعت عشق،

525600 دقیقه برکت،

3153000 ثانیه دوستی.

سال نو مبارک باد

=====================================================

سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت

بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش،

اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

********سال نو مبارک********

=====================================================

><(((>

><(((>

><(((>

من اولین کسی بودم که برای تو ماهی عید فرستادم.

سال نو مبارک

=====================================================

بهار بهترین بهانه برای آغاز، وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است

آغاز بهار بر شما مبارک

=====================================================

چند روز دیگه بهار میاد و همه‌چیز رو تازه می‌کنه، سال رو، ماه رو،

روزها رو، هوا رو، طبیعت رو، ولی فقط یک چیز کهنه میشه که به

همه اون تاز‌گی می‌ارزه، «دوستیمون»!

=====================================================

عاقبت زمستان رفت و رو سیاهیش برای ما موند

..

...

....

....

امضا

حاجی فیروز

=====================================================

سایه حق

سلام عشق

سعادت روح

سلامت تن

سرمستی بهار

سکوت دعا

سرور جاودانه

این است هفت سین آریایی

نوروز مبارک

=====================================================

بهار،نـیم بهار،ربـع بـهار، بهار را قسمت کردند؛بازارشان سکه شد!

دوست عزیز سبز ترین و همیشگی ترین بهار ها را برایت آرزو مندم

=====================================================

سلامتی

سعادت

سیادت

سرور

سروری

سبزی

سرزندگی

هفت سین سفره زندگیتان باشد.

نوروز مبارک

=====================================================

نزدیک عیده، توی خونه تکونیه دلت، مارو بیرون نکنی!!!

=====================================================

امروز 2 نفر از من آدرس و شماره تلفن تو رو گرفتن که بیان پیشت

منم دادم. سال دیگه می یان سراغت

یکیشون خوشبختی بود

اون یکی هم موفقیت

=====================================================

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد

رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد

تنها دل ساده ایست دارایی ما

آن هم شب عید تقدیم تو باد

=====================================================

سلام، ببخشید این موقع شب بیدارت کردم.

.

.

خواستم یادآوری کنم: سال نو شده.

.

.

.

کم‌کم باید از خواب زمستونی بیدار بشی

=====================================================

ز کوی یار می آ ید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی . نوروز مبارک

با تبریک سال نو

=====================================================

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد

رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد

تنها دل ساده ایست دارایی ما

آن هم شب عید تقدیم تو باد

=====================================================

مثل ماهی زنده

مثل سبزه زیبا

مثل سمنو شیرین

مثل سنبل خوشبو

مثل سیب خوش رنگ

و مثل سکه با ارزش باشید

سال نو مبارک

=====================================================

سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت

بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش،

اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

******** سال نو مبارک ********

=====================================================

دنیا را برایتان شاد شاد

و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم

هر روزتان نوروز

نام اصلی: کتایون

نام اصلی: کتایون

نام خانوادگی اصلی: ریاحی

سمت (در بخش های): بازیگران،

............ ......... ......... ........

تاریخ تولد: 1340

محل تولد: تهران

ملیت: ایران

............ ......... ......... ........

مدرک تحصیلی: لیسانس ادبیات و مردم شناسی

شروع فعالیت سینمایی با فیلم پاییزان (رسول صدرعاملی) در سال 1366.

با نویسندگی برای کودکان شروع کرد و با فیلم خبرچین (مازیار پرتو، نصرالله زمردیان) به سینما آمد. اما فیلم در نیمه راه متوقف شد و او برای بازی در فیلم پاییزان (رسول صدرعاملی) انتخاب شد.

در آن زمان در سینما چندان موفق نبود اما با بازی در مجموعه پدرسالار (اکبر خواجویی) توانست خود را مطرح کند و حضور او در مجموعه های روزهای زندگی (سیروس مقدم) و خصوصا سریال پس از باران از او چهره محبوبی ساخت.

ریاحی موفق شد در مجموعه های پس از باران و شب دهم (حسن فتحی) بازی بسیار زیبایی ارائه دهد.

او پس از پنج سال دوری از سینما با بازی در شام آخر(فریدون جیرانی) مهمترین و زیباترین بازی دوران زندگی خود را به معرض نمایش گذاشت و برای بازی در همین فیلم کاندیدای جایزه بهترین بازی نقش اول زن از بیستمین جشنواره فیلم فجر شد.

این زن حرف نمی زند (احمد امینی) دیگر فیلمی بود که توانایی های کتایون ریاحی را به رخ همگان می کشید. ریاحی برای بازی در این فیلم هم کاندید جایزه از هفتمین جشن خانه سینما شد.

برنده جایزه بهترین بازیگر زن از بیست و ششمین جشنواره فیلم قاهره برای بازی در فیلم شام آخر در سال ١٣٨١.

آزمایش محبت دامادان توسط مادر زن

آزمایش محبت دامادان توسط مادر زن زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد. داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخرى رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. امّا داماد از جایش تکان نخورد. او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم. همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و ی کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: "متشکرم از طرف پدر زنت"

داستان جان شیدای زن

داستان جان شیدای زن

نوشته : دکتر پیمان روشن زاده

راستی، زخمی که از ستم به زن، بر جان نیمی از بشریت می‌نشیند، با جان کودکان و هستی فردا چه خواهد کرد؟ کودک اگر دختر باشد، با تجاوز به حقوقش خو می‌گیرد؛ بی آن که به یاد جامعه باشد که راه‌های شناختن حق را به او بیاموزد. اگر پسر باشد، باز هم جامعه فراموش می‌کند که حق و ناحق را بیاموزد. فرهنگ سینه به سینه (و بی‌اندیشه) کوچک‌شماری زن از همان کودکی، اندیشه‌ی خودبرتربینی را در مغز او جا می‌دهد و او زورگو و سلطه‌گر بار می‌آید. از تجاوز به حقوق مادر و خواهرش آغاز می‌کند، تا می‌رسد به زن و دخترهایش. اگر چراغ «چرا» در ذهن جامعه روشن نشود، نسل در نسل زورگویی و زورپذیری جان بشریت را ناهنجار و افسرده خواهد ساخت.

ـ چه بکنم خانوم جون. گفته اگه پسر برام بزای، عقد دائمت می‌کنم. اگه نه،‌ تو به خیر و ما به سلامت. خانوم جون، مگه دست خودمه؟ پسر را خدا می‌ده، دختر را هم خدا می‌ده. کی خبر داره چی می‌ده؟

چشم‌های سیاهش دوـ دو می‌زد، انگار از بستر بیماری برخاسته:

ـ کی دوست داره بره سر هوو؟ یک عمر چشم به راه باشی که کی شوهرت از در بیاد و صنارـ سه شاهی بیاره. آخرش هم دو قورت و نیمش باقی باشه. یک لقمه نون را بکنه کوفتت و بگه: «اگر پسر نزای، طلاقت می‌دم.» یک چشمت اشک باشه و یکی خون. از صبح تا شب، از شب تا صبح فکر کنی، خدایا بچه‌هام کجان، چه بلایی بسرشون اومده. چی می‌خورن، چی می‌کنن. نکنه مثل باباشون بدبخت باشن. خد ایشالله براشون نسازه اون‌هایی که این نون را گذاشتن تو دامنش.

خانوم جون برای خودمون خوش و خرم بودیم. هر کم و کسر بود، می‌گذشت. اصل کار این بود که با هم بودیم. شوهرم بنا بود. خیلی وقت‌ها کار گیرش نمی‌اومد. وقت‌هایی هم که می‌رفت سرکار، هر چی در می‌آورد، برای من و بچه‌هام بود. الهی که تیرغیب بخوره اونی که این درد مواد را آورد توی این مملکت. جوون‌های مردم رو مبتلا کرد. آتیش بیفته به جونشان که آتیش انداخت تو خونه‌ها. الهی خیر نبینه.

با پر چادر اشک و آب بینی‌اش را خشک کرد. نوک بینی‌ خوش‌تراشش سرخ شده بود:

ـ خانوم جون با سیلی صورتمون رو سرخ می‌کردیم. آبرو داشتیم. هیچ کس حق نداشت بگه بالا چشمتون، ابروه. کاری به کار کسی نداشتیم. کسی هم کاری به‌ کارمون نداشت. خوش بودیم. نون خالی هم که می‌خوردیم، خوش بودیم. همون نون و هندونه می‌شد گوشت، می‌چسبید رو لپ بچه‌هام.

با مشت به سینه استخوانی‌اش می‌کوبد:

ـ امیدوارم به این اذان محمدی که خونه‌اش خراب بشه، اونی که باعث و بانی این همه بدبختیه؛ این خونه خرابیه. کی دلش می‌خواد آشیونه‌اش ازهم بپاشه؛ خودش و بچه‌هاش دربه‌در بشن؟ خانوم جون وقتی اومدم خونه‌اش، گفتم با سفیدی چادر اومدم، با سفیدی کفن میرم بیرون. هی... تا اومدم از زندگی چیزی بفهمم، سه تا بچه دورم رو گرفت. سرم گرم شست‌وشو و رفت‌وروب شد. ناشکری نمی‌کردم. از شکم خودم می‌گرفتم، می‌دادم شیر خشک برای بچه‌هام. می‌دادم قند و چای. می‌گفتم‌ شوهرم خسته است، از سر کار برمی‌گرده، یک پیاله چایی بذارم جلوش. خودم چیزی نخوردم، نخوردم. اون مرده، کارگره، صبح تا شب آفتاب می‌خورده،‌ عرق می‌ریزه. هیچ توقعی ازش نداشتم. می‌گفتم، دستش تنگه. خدا تن سالم بهش بده. چادر هم می‌خرم، کفش هم می‌خرم. بالاخره خدا کریمه، همین طوری نمی‌مونه.

یک روز از داربست افتاد پایین، پاش شکست. خونه‌نشین شد. صاحب‌خونه‌مون  دوستی دوستی بدبختش کرد. هی گفت،‌ یک بست بکش، خوب می‌شی. خوب می‌شی، خوب می‌شی، بدبخت شدیم تموم شد رفت پی کارش. وقتی گچ پاش رو باز کرد، یه شیره‌کش تمام و کمال شده بود. خدا می‌دونه چقدر زدم تو سر خودم؛ گریه و زاری، التماس کردم؛ چقدر نذر و نیاز کردم. تریاک و شیره رفت کنار. گفتم، صد هزارمرتبه شکر. عقلش اومده سرجاش. نگو زیرزیرکی یه بدبختی بزرگ‌تر گریبانش رو گرفته. گردی شده. خودم رو زدم، گیسم رو کندم، شیون و زاری کردم. فایده نداشت.

کجا برم،‌ کجا نرم. رفتم خونه پدرش. خودم که کس و کاری نداشتم. پدرش به جای این که کاری برای پسرش بکنه، می‌گفت «دروغ می‌گی؛ از خودت درمیاری، برو سرخونه و زندگیت.» آخه به اونا نگفته بودم گردی شده. گفته بودم گاهی با همسایه‌ها می‌شینه پای منقل. مادر شوهرم می‌گفت: «هر کاری می‌کنه، زن می‌کنه. زنه که مرد رو می‌رسونه به شاهی یا می‌اندازه رو زمین سیاه.» می‌سوختم و دم نمی‌زدم.

دست به پیشانی بلندش می‌کوبد:

ـ وقتی پیشونی سیاه باشه، سیاهه. اگه سیاه نبود که ننه‌ بابام رو گاز کرسی نمی‌کشت. برادر و خواهرم هم مردن، راحت شدن. دست بر قضا اون شب من خونه همسایه خوابیده بودم. خدا نگهم داشت تا بدبختی بکشم. همسایه‌مون بچه نداشت. به اولادی قبولم کرد. نه ناز مادر دیدم، نه نوازش پدر. هرچی بود، فحش بود و ناسزا؛ توسری بود و کتک.

اشک می‌جوشد و سرازیر می‌شود روی گونه‌های کهربایی‌اش:

ـ چند شبانه‌روز اشک ریختم. گفتم مثل دخترهای دیگه می‌خوام برم مدرسه. کتک خوردم. اشک ریختم. گفتم اگه نذاریدم مدرسه، از خونه فرار می‌کنم. دیدم فایده ندارد. به قول معروف مرغه و یه پا داره. با هزار منت گذاشتنم مدرسه. تصدیق شیش رو که گرفتم، فرستادم خونه بخت. خدا هیچ کسی را بدشانس خلق نکنه. خوشبختی همون چند صباحی بود که شوهرم از داربست نیفتاده بود. اون افتاد و بخت هم از من روبرگردوند.

کم‌کم شوهرم افتاد تو پخش مواد. جورواجور آدم، یه مشت اجنبی، میومدن و می‌رفتند. هزار جور فرمایش داشتند. روزی هزار مرتبه از خدا مرگ می‌خواستم. طاقتم طاق شده بود. بعضی‌ها نظر بد داشتند. به شوهرم می‌گفتم؛ عین خیالش نبود. انگار نه انگار که من ناموسشم. انگار نه انگار که این همون اوساعلی بناست. آدمی که به باغیرتی و ناموس‌پرستی معروف بوده. هرطور بود خودم رو خلاص کردم. امروز طلاق گرفتم، فردا مواد ازش گرفتند. بردن انداختنش جایی که عرب نی بندازه.

بچه‌هام هم افتادن زیر دست ننه‌بزرگ و بابابزرگشون. گاهی می‌رفتم بچه‌هام را ببینم. می‌گفتن: «برو برو اگه بچه‌هات رو می‌خواستی طلاق نمی‌گرفتی.» نمی‌خواستم بگم شوهرم برای یک ذره مواد حاضر بود ناموسش رو هم بده. به خاطر اونا نبود. به خاطر بچه‌هام نمی‌گفتم. می‌گفتم سرشکسته می‌شن. دو روز دیگه که بزرگ بشن، لابد می‌فهمن.

تا این که این پیداش شد. تاجره، وضعش خیلی خوبه. گفت «الا و للا باید زنم بشی.» زن داشت. می‌گفت «زنم زن نیست. همه‌اش غر می‌زنه. خیالاتیه. به دردم نمی‌خوره.» منم باور کردم. به حساب خودم، اومدم خودم رو نجات بدم. آخه خانم دکتر جون! توی این دوره زمونه مردم برای یک زن جوون بیوه خیلی حرف در میارن. این بود که با خودم گفتم،‌ خوبه. از دربه‌دری تو خونه‌های مردم بهتره. هرچی نباشه اسم شوهر که رو سر آدم باشه، مردم یک جور دیگه به آدم نگاه می‌کنن.

بعداً شنیدم زنش مهندسه. خیلی هم خوشگله. منتها ده سالی از من بزرگ‌تره. خودش هم سی سال از من بزرگ‌تره، ها! سه تا دختر خوشگل هم داره که می‌رن دانشگاه. یک دفعه زن و دخترهاش رو تو ماشین دیدم. حالا هنوز دوماه نشده، برام بازی درآورده. شرط و قرار گذاشته. می‌گه که پسر بزای، عقد دائمت می‌کنم؛‌ برای بچه، شناسنامه به اسم خودم می‌گیرم. اگر دختر بزای، ولت می‌کنم بری رد کارت. خانم دکترجون چی کار کنم، چه خاکی بریزم تو سرم؟

راستی چه باید کرد؟ آیا دستور و دارو بدهم که احتمال پسرشدن را زیاد می‌کند! پس حق آن زنی که عمری را در کنار آن مرد گذرانده چه هست؟ آیا خدمت به یکی، خیانت به دیگری نیست؟ آیا کمک کردن به یکی برای به دنیا آوردن احتمالی پسر، کمک به پایمالی حقوق آن دخترها نیست؟ تازه، اگر دختری به دنیا بیاید،‌ چه سرنوشتی خواهد داشت؟ اگر شما به جای من بودید، چه می‌کردید؟ آیا مطمئن هستید که کارتان درست است؟

ازدواج در ایران باستان

ازدواج در ایران باستان

از مراسم ازدواج اصیل ایرونی برای ما فقط باورهای غطلی باقی مونده و مراسم خواستگاری، نامزدی ، عقد، عروسی، پاگشا ، آینه و شمعدان تنها جنبه تشریفات داره. در حالیکه تو آئین کهن ایرانی هر کدوم روش و هدف خاص خودش رو داشته ...

در ایران باستان و بنا بر قوانین دوره ی ساسانی، دختران خود همسر خویش را انتحاب می کردند. هنگامی که بهرام گور،پادشاه معروف ساسانی از دختران یک مرد روستایی ساده درخواست ازدواج می کند؛ روستایی، پاسخ را به دختران خود وا می گذارد.. در شاهنامه زنان دلاور و خردمندی چون کتایون و تهمینه، همسر خویش را انتخاب کرده و برای یافتن همسر خود همه ی مرزهای سیاسی و طبقاتی را زیر پا می گذارند.

زرتشت نیز در اوستا برای ازدواج و تشکیل خانواده منزلت والایی دیده است. در یسنا آمده است: عروس و داماد! این کلمات را به شما می گویم: زندگی سرشار از شادی داشته باشید و به حقوق یکدیگر احترام بگذارید. بی گمان زندگی شیرینی خواهید داشت. زرتشتیان که تعداد آنها در دنیا بیش از 300 هزار نفر و در ایران 30 هزار نفر می باشد پس از گذشت قرن ها مراسم مربوط به ازدواج خود را نگه داشته و بنا بر باورهای دیرین خود رفتار می کنند. به این مراسم نگاه کنیم که چه اندازه زیبا هستند. بیاییم این آداب انسانی و والا را پاس داریم.

خواستگاری

خواستگاری زرتشتیان به این روش است که مادر و خواهر پسر در صورت تمایل خانواده دختر با چند نفر از بستگان نزدیک برای خواستگاری دختر می روند. در بیشتر مواقع خانواده پسر نامه‌ای که در باره ی خواستگاری از سوی پسر به پدر دختر نوشته شده همراه خود می برند. این نامه را بیشتر برای شگون روی کاغذ سبز رنگ و در پاکتی سبز می گذارند و با یک دستمال سبز و یک کله قند همراه با مقداری سنجد و آویشن به منزل دختر می برند. جواب نامه چند روزپس از آن از سوی خانواده دختر با همان روش به سرای پسر برده می شود. در این نامه پدر دختر، موافقت خود را بیان می دارد و به دنبال آن نامزدی آغاز می شود.

نامزدی

در روز نامزدی پسر همراه خانواده خود به خانه دختر می رود و همراه با بردن انگشتر نامزدی هدایایی (از قبیل کیف، کفش، پارچه ،‌سکه طلا) به دختر می دهد.دادن این هدایا همراه با مراسم ویژه ای است. در جلوی همه این هدایا دو لاله که در داخل هر کدام یک شمع روشن قرار دارد همراه آیینه،‌گلاب‌پاش، یک کله قند و نقل با خود می برند و پس از پیش کش کردن این هدایا از سوی پسر به دختر، آنان انگشتر نامزدی را در دست همدیگر می کنند. چند روزپس از نامزدی،‌خویشان دختر نیز با دو لاله روشن ونقل و کله قند سبز پوش،‌گل، پارچه و هدایای دیگر به خانه پسر می روند و آنها را به خانواده پسر هدیه می کنند. در این دیدار، دختر همراه پدر و مادر وخویشان خود نمی رود زیرا این کار را گونه ای سبکی ازسوی دختر می دانند. پسر می تواند بعد از انجام مراسم نامزدی به خانه دختر رفت و آمد کند .پس از مدتی،‌که به آمادگی دو خانواده بستگی دارد، روز عروسی را که باید روزی نیک و مبارک باشد برمی گزینند.

عروسی

چند روز پیش از عروسی، عروس و داماد و خویشان بسیار نزدیک به خرید وسایل عروسی می روند. از سوی داماد لباس عروسی (کیف و کفش،‌چند قواره پارچه،‌طلا و لوازم آرایش…) و از سوی دختر لباس دامادی و هدایای دیگر ( کفش، پیراهن …) خریداری می شود. دو سه روز پیش از عروسی از سوی خویشان عروس جهیزیه را به خانه‌ای که باید عروس و داماد با هم در آن زندگی کنند می برند و خانه را خود تزیین و آماده می کنند. هم چنین در این روز همراه با بر پا کردن جشن کوچکی، با نخی که از سوی خانواده دختر فرستاده شده رختخواب عروسی به یاری خانواده پسر دوخته می شود. گرد همایی برای مراسم عروسی را انجمن گویند.در یزد مراسم زیبای حنابندان نیز رواج دارد و دست و پای دختر و پسر را با نقش های زیبا می آرایند.عقد و عروسی زرتشتیان در یک روز انجام می گیرد. روز عروسی،‌عروس و داماد وخویشان نزدیک پیش از شامگاه برای انجام مراسم عقد در نیایشگاه حاضر می شوند. دراین مراسم در پیشاپیش عروس و داماد،‌کتاب اوستا، دو لاله ی روشن،‌آیینه،‌نقل سفید، انار و تخم مرغ به وسیله اقوام نزدیک به معبد برده می شود. عروس و داماد در جای ویژه ای که در جلوی سفره عقد است می‌نشینند.

سفره ی پیمان (گواه) یا عقد

سفره ی عقد یا گواه بر روی زمین گسترده می شود. این سفره از ترمه یا مخمل و ابریشم است و از سوی مادر عروس نسل به نسل نگه داری شده است . سفره باید رو به خاور یا برآمدن خورشید گسترده شود و بر روی آن این چیزها دیده می شود:گل سرخ. سینی از هفت سبزه. دو کله قند. کاسه ی عسل. سکه ی طلا. شاخ یا کاسه نبات. منقل برای اسفند. برنج. سبزی خشک. نمک. رازیانه. چای. کندر. خشخاش. انار. سیب. نانی محلی که بر آن مبارک باد نوشته اند.

اوستا. آینه ی بخت. لاله( شمعدان)

عروس و داماد روبروی هم می نشینند. بر فراز سرشان توری از حریر سپید نگه می دارند و دو کله قند را به هم می سایند تا مراسم بله برون یا بله گفتن عروس به پایان رسد و می خوانند:

مسابم و مسابم!...........چی چی مسابی؟

مهر و محبت مسابم!.......برای کی مسابی؟

برای عروس و دوماد!

داماد لباس سفید چین دار و عروس ساری چین دار سفید می پوشد. بر گردن آن ها گلوبندی از گل آویزان می کنند و بر پیشانی آن ها خالی سرخ رنگ می گذارند. نخست عروس بر تخت می نشیند و سپس داماد را دوستان وخویشان به نزد او می آورند و به هنگام عروسی در دهان یکدیگر با انگشت عسل می گذارند.بنا بر دینکرد به هنگام عروسی و برای آگاهی همگان طبل و شیپور می نوازند. این مراسم را شاه جان گویند. روبروی عروس و داماد موبد و کنارشان خانواده‌های نزدیک می‌نشینند. آنگاه مراسم عقد در حضور دو شاهد که یکی از خانواده دختر و دیگری از خانواده پسر می باشد انجام می گیرد. سپس موبد شروع به خواندن بخش هایی از اوستا نموده و اندرز زناشویی می دهد. بعد از طرفین می‌پرسد که آیا به ازدواج با هم خوشنود هستند یا نه.

س از شنیدن جواب بله از هردو، نوشتن ازدواج در دفتر رسمی رزتشتیان انجام میگیرد و عروس و داماد وشاهدان آنرا گواهی میکنند . پس از پایان مراسم عقد،‌تخم مرغی که در سر سفره عقد بوده به وسیله (موبد) به پشت بام پرتاب می شود. با اینکار موبد حقوقی را که پدر نسبت به دختر خود داشته با قیچی بریده به این تخم مرغ مصالحه کرده از خانه بیرون می اندازد باین هدف که پدر دیگر حقی به دختر ندارد.

سپس ده موبد در حالی که گلاب و آیینه در دست دارد جلو مهمانان آمده همراه با نگاه داشتن آیینه روبروی آنان به آن ها گلاب می دهد و یک نفر دیگر که پشت سر ده موبد حرکت می کند به مهمانان شیرینی می دهد. آنگاه ده‌موبد سینی بزرگ پر از لورک یا آجیل را برداشته به تقسیم آن بین مهمانان که بیشتر سهم خود را به خانه می برند می‌پردازد.پس از انجام مراسم عقد، موبد،‌عروس و داماد را در معبد دور آتش مقدس می گرداند. آنگاه عروس و داماد به مجلس جشن عروسی می روند و پس از پایان مراسم جشن، عروس و داماد به وسیله خویشان نزدیک به خانه داماد برده می شوند. در این مجلس موسیقی زنده نواخته می شود و مهمانان با ترانه های بومی به رقص و پایکوبی می پردازند. انار و هندوانه و شیرینی می خورند. غذا بیشتر گوسفند بریان کرده، مرصع پلو و شیرین پلو می باشد. مراسم بین سه تا هفت روز به درازا می کشد. گاه نیز با آوردن مطرب ها به اجرای گونه ای نمایش های رو حوضی می پردازند. حوض میان خانه پر از سیب و انار و هندوانه است و بر تختی روی حوض، مردمان به تماشای نمایش کمدی و شادی می پردازند. در چند عروسی دیدم که زنی با بستن چند قاشق به انگشتان پای خود، که بر هرکدام صورتی را نقاشی کرده بودند، بر پشت نیم پرده ای خوابیده و نمایش شاد عروسکی را اجرا می کرد.

در مراسمی دیگر دو شخصیت نمایش، یکی در نقش عروس و دیگری در نقش داماد برای هم می خواندند:

آی دخترک ترگلک ورگلک خوش قد و بالا.........عقدت می کنم، عقد مدارا

تو که عقدم می کنی، عقد مدارا............ ......منم عروس می شم حجله می شینم

تو که عروس می شی حجله می شینی.......منم دوماد می شم، پهلوت می شینم

بادا بادا مبارک بادا

پا انداز (پاگشا)

در یزد و کرمان زرتشتیان عروس را با آداب ویژه ای به خانه داماد می برند. بدین ترتیب که سمت راست عروس، خواهر داماد و سمت چپ او خواهر عروس (یا یکی از زنان خانواده ی عروس) قرار گر?ته زنان فامیل در حالی که صف چهار یا پنج نفری تشکیل داده‌اند پشت سر عروس به سوی خانه داماد حرکت می کنند. چون به کوچه ای باریک ( کوچه ی آشتی کنان) می رسند، می ایستند و می خوانند:

این کوچه تنگه؟ بله......عروس قشنگه؟ بله

دست به زلفاش نزنید....مروارید بنده. بله

بادا بادا مبارک بادا.......ای یار مبارک بادا

همراهان عروس از جلوی منزل هر زرتشتی عبور کنند، در برابرش، آتش افروخته بر روی آن اسفند و کندر دود می کنند. زنان شاباش می کشند . بدین گونه که سر در گوش و دوش یکدیگر نهاده و فریاد شادمانه بر می آورند. در جلو در خانه، جلوی پای عروس و داماد آتش می افروزند. خانواده داماد برای ورود عروس پاگشا یا پانداز می دهند که بیشتر پول و طلاست. در خانه به مهمان ها شربتی به نام (شربت در حجله ) می دهند. در هنگام ورود عروس و داماد به حجله مادر شوهر هدیه‌ای( گوشواره، انگشتر، دستبند و سینه ریز) به عروس می دهد. پس از ورود عروس و داماد به حجله،‌در حضور عده ای‌ از زنان خانواده نزدیک آنها،‌عروس و داماد به پاشویی یکدیگر می پردازند. ابتدا سینی را در زیر پای عروس و داماد قرار میدهند. عروس و داماد از ظرفی ،مقداری سبزی که به آن (مرو) و (مور) یا مورد سبز می گویند، و مقداری شیر و آب که همه با هم مخلوط شده برداشته هر دو پای عروس را با آن می شوید و سپس عروس پای داماد را می شوید به این نشان که مانند گیاه مورد همیشه زندگی آنها سبز و خرم باشد و مانند آن شیر همواره از گناهان پاک گردند و مانند آن ریشه( مورد) زندگیشان دراز و پردوام باشد.

در این هنگام مهمانان عروس و داماد را تنها می گذارند. عروس و داماد اناری شیرین را که در روی سفره گواه بوده در اتاق حجله با هم می خورند تا به اندازه دانه‌های آن دارای اولاد گردند. بامداد روزدیگر رختخواب عروس و داماد بوسیله خواهر شوهر (یا خواهر زن) بزرگتر جمع می شود. رسم است که داماد سکه‌ای برای خواهر خویش در رختخواب می گذارد و خواهر شوهر موقع جمع کردن رختخواب، آنرا برمی دارد. بامداد همان روز نیز از طرف خانواده عروس مقداری ماست (بعنوان روسفیدی ) همراه شیرینی و پشمک (برای شیرین کامی ) برای خانواده‌های نزدیک عروس و داماد فرستاده‌می شود.

پا تختی

داماد عصر همانروز ( که روز پاتختی است) قبل از آمدن مهمانان به وسیله چندتن از مردان فامیل همراه موبد با دو لاله روشن و مقداری شیر که با برگ گل و آب مخلوط میباشد برسر آب روان میرود و پس از خواندن پاره هایی از اوستا به وسیله ی موبد،‌آنرا در آب روان می ریزد تا بدین ترتیب هر گونه آلودگی قبل از زناشویی او شسته شود و مانند آب و شیر و گل پاک باشد. دربازگشت، داماد برای دست‌بوسی وسپاس از رنج هایی که پدر برای دختر خود کشیده است به خانه پدرزن می رود و با بوسیدن دست مادر و پدر زن خود از تلاش آن ها در تربیت دخترشان که حالا زن اوست سپاسگزاری می نماید. پدر زن هدیه‌ای به داماد می دهد. سپس داماد به خانه خود باز می گردد. در بازگشت داماد، در پاگرد خانه، عروس کاسه‌ای از نقل و شیرینی به نشان پذیرایی از داماد به سر او می ریزد. دراین هنگام خویشان و دوستان هدایایی را که آماده کرده‌اند به عروس و داماد می دهند. آنگاه داماد به نشان شیربها، اناری را که به آن 33 یا ??? سکه زده شده همراه یک جفت کفش به مادر زن هدیه می کند و یک جفت کفش نیز به خواهر زن می دهد. روز سوم عروسی روز آش رشته است. رشته این آش باید به دست عروس بریده شود و به دست داماد به دیگ ریخته شود. این آش را نیز همراه با برگزاری جشن کوچکی بین دوستان و خویشان بخش می کنند.

زیارت و مهمانی

رسم است که عروس و داماد پیش از رفتن به جای دیگر همراه خویشان خود به زیارتگاه و مکان مقدسی و در یزد به پیر سبز و چکچک و پیر بانو می روند. پس از زیارت، در یک روز خوب هفته، مادر شوهر و پدر شوهر، عروس و پسرشان را به خانه خود مهمان می کنند و هنگام ورود آن ها هدایایی به نشان پاگشا به آن ها می دهند. همین کار را مادر زن و پدرزن نسبت به داماد و دختر خود انجام داده و هدایایی به نشان پاگشا به آنها می دهند. پس از آن خویشان نزدیک عروس و داماد را به خانه‌هایشان مهمان می کنند. گاهی این مهمانی ها به درازا می کشد، زیرا عروس و داماد هر هفته در خانه یکی از خویشان مهمان می شوند. این مهمانی ها نیزهمراه با تشریفات ویژه ای است. هنگام ورود عروس و داماد یک شاخه گل و گیاه سبزی یا یک دانه انار (یا سیب و یا نارنج) به آن ها داده مقداری (آویشن) که با شیرینی و سنجد و بادام و غیره مخلوط است بر سر آنها می ریزند و چندین مرتبه با صدای بلند که همراه با خوش حالی است نسبت به عروس و داماد شادباش می گویند. زدن دف و خواندن ترانه های شادمانه و خوردن انار و هندوانه و شیرینی نیز در تمام این مراسم رایج است.

اس ام اس های تاپ

اس ام اس های تاپ

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

سلام ای*عزیزم*خوابتو دیدم،

تو گفتی نارفیق دیگه بریدم،

خیال کردی بری بی تو میمیرم،

تو رفتی من یکی دیگه میمیرم.

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

میدونی چرا وقتیمیری تو رؤیا،وقتی گریه میکنی،یا وقتی کسی رو میبوسی،چشماتومیبندی؟

چون قشنگترین احساسها دیدنی نیست.

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

به حساب طلایی قلب شما:

یکصد میلیون عشق و ادب واریز کردم،

طرف خوش حساب شما،

عاشق شما...

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

دوست دارمبمیرم و سیاهپوشت کنم نهاین کهبمونم و فراموشت کنم...

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

فدای ناز عشق نازدانه،

که عشقت کنج دا زد آشیانه،

به یاد سوزش مجنون ز لیلی،

به یادت سوختم در این زمانه.

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

تا تو را گم میکنم هر روز و ژیدا میکنم هر شب،

بدین سان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

در عشق اگر عذاب دنیا بکشی،

با اشک هر دو دیده طرح دریا بکشی،

تاخلوت من هزار فرصت باقیست،

تنها نشدی که درد تنهابکشی.

*++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++*

عامل تنش شغلی چیست؟

عامل تنش شغلی چیست؟

کار زیاد و تعارض شخصیت (به ویژه با بالادستان) دو نمونه از رایج ترین علل تنش شغلی است. قبول مسئولیت سنگین، علت دیگری است.

کسانی که در مشاغل مدیریت انجام وظیفه می کنند، غالباً از حجم زیاد کار شکوه می کنند. اما امتیازی دارند که شاید از وجودش بی خبر باشند و آن نرمش پذیری است. این قدرت در آنهــا هست کــه ازطریق جستار (بحث و گفت و گو) و حتی رویارویی، تنش محل کار را بزدانید.

این حالت پیوسته برای سایر کارکنان مانند کارگرانی که در خط تولید کار می کنند یا کسانـی که به کارهای دفتری سرگرمند، رخ نمی دهد. پژوهش ثابت می کند پیشه هایی که ملال آور و یکنواخت به نظر می رسند همان قدر بر انسان فشار وارد می سازند که مشاغل اجرایی کارآمد.

عشق یعنی...

عشق یعنی...

عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه

عشق یعنی ... همون سلام اول.

عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.

عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد.

عشق یعنی ... به هزار زبون بهش بگی دوستت دارم .

عشق یعنی ... انفجار احساسات.

عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری.

عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی.

عشق یعنی ... وقتی تو از اون بخوای که مرد زندگیت بشه.

عشق یعنی ... ترو ببخشه و یه فرست دیگه بهت بده.

عشق یعنی ... وقتی من و تو ما می شیم

عشق یعنی ... حاصل جمع دو انسان

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که مواظب هیکلت باشه

عشق یعنی ... مایه قوت قلب

عشق یعنی ... شادی و نشاط

عشق یعنی ... کسی که دلتو می بره

عشق یعنی ... جواهر قیمتی خودتو به دست بیاری.

عشق یعنی ... غذا رو شریکی خوردن.

عشق یعنی ... توی ذهنت خودتو با اون مجسم کنی.

عشق یعنی ... وقتی توی انتخابت شک نداری.

عشق یعنی ... فرار کردن به دنیای خصوصی خودتون.

عشق یعنی ... هر روز به بهونه ای جشن گرفتن.

عشق یعنی ... در موفقیت هم شریک بودن.

عشق یعنی ... خاطرات خوشی را که با هم داشتین بشماری تا خوابت ببره.

عشق یعنی ... عکس عشقت یه جایی جلوی شماته.

عشق یعنی ... بوی عطرش از خاطرت نره.

عشق یعنی ... از خودت بپرسی چرا دم به ساعت بهت زنگ نمی زنه.

عشق یعنی ... وحشتی از بودن با اون نداری.

عشق یعنی ... خوبی هاشوهم درکنار بدی هاش ببینی.

عشق یعنی ... یه عالمه حرفو با یه اشاره گفتن.

عشق یعنی ... یه کیک خونگی برای روز تولدش.

عشق یعنی ... تمام توجهت به اون باشه.

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه.

عشق یعنی ... هلش بدی توی مسیر درست.

عشق یعنی ... گرفتن یه پرستار برای بچه .

عشق یعنی ... یادت نره که هر کسی باید بتونه عقیدشو بگه.

عشق یعنی ... توی پرداخت صورت حساب کمکش کنی.

عشق یعنی ... یه قرار ملاقات خیلی مهم.

عشق یعنی ... با هم تاب خوردن.

عشق یعنی ... چیزی که کمک می کنه تا دل شکسته رو دوباره درمون کنی.

عشق یعنی ... با هم ارتباط قلبی داشتن.

عشق یعنی ... با هم موسیقی رمانتیک گوش دادن.

عشق یعنی ... یکی همیشه با یه کادو و هدیه کوچولو بیاد.

عشق یعنی ... بعضی وقتا بی حوصله شدن.

عشق یعنی ... روی هم اسمای قشنگ گذاشتن.

عشق یعنی ... چیزی که شما رو ثروتمندترین آدمای روی زمین می کنه.

عشق یعنی ... اولین کسی که زنگ میزنه ببینه تو رسیدی خونه یا نه.

عشق یعنی ... از اینترنت بیرون اومدن وکامپیوتر رو خاموش کردن و با هم به گشت و گذار رفتن.

عشق یعنی ... وقتی نشونه ها امید بخشن.

عشق یعنی ... شمع ومهتاب وستاره ها.

عشق یعنی ... وقتی دل پادشاهی می کنه.

عشق یعنی ... وقتی اطمینان پیدا میکنی که اون مرد دلخواهته.

عشق یعنی ... وقتی مردی به دختر دلخواهش برمی خوره.

عشق یعنی ... کم کردن فاصله ها.

عشق یعنی ... کلید یه رابطه محکم

عشق یعنی ... دو تایی سوار یه ماشین قوی توی پستی و بلندی ها.

عشق یعنی ... همیشه برای زنگ زدن به هم وقت پیدا کنید.

عشق یعنی ... برای تولدش درست همون چیزی رو که دوست داره بهش هدیه بدی.

عشق یعنی ... دلت بخواد هدیه ای به اون بدی که مثل یه گنج نگهش داره.

عشق یعنی ... به اون نشون بدی که واقعا درکش می کنی.

عشق یعنی ... وقتی با هم مشکل پیدا می کنید به حرفای هم خوب گوش کنید.

عشق یعنی ... وقتی باهاش قرار داری حسابی به خودت برسی.

عشق یعنی ... مثل توی قصه ها رمانتیک بودن.

عشق یعنی ...  براش یه نامهء رمانتیک بفرستی.

عشق یعنی ... بعضی وقتا دل همدیگه رو شکستن.

عشق یعنی ... احساس کنی که همهء دور و برت روعشق گرفته.

عشق یعنی ... چیزی که از کلمات قویتره.

عشق یعنی ... روی دریای خوشبختی شناور بودن.

عشق یعنی ... بعضی وقتا جز ماه غمزده همدمی نداشته باشی.

عشق یعنی ... جادوش کنی.

عشق یعنی ... کسی رو داشته باشی که لحظات قشنگ زندگیت رو باهاش شریک بشی.

عشق یعنی ... وقتی توی دنیا هیچ چیز جز خودتون دو تا اهمیت نداره.

عشق یعنی ... دو چهره خندون.

عشق یعنی ... یه بازی که تمومی نداره.

عشق یعنی ... چیزی مثل برنده شدن توی بازی.

عشق یعنی ... وقتی شب مهتاب برات شعر می خونه.

عشق یعنی ... احساس کنی پاهات رو زمین بند نیست.

عشق یعنی ... به جای اینکه بره ها رو بشماری آنقدر به اون فکر کنی تا خوابت ببره.

عشق یعنی ... حرفشو باور کنی.

عشق یعنی ... تو گوش هم زمزمه کردن.

طناب یا خدا!

طناب یا خدا!

کوهنوردی می‌خواست از بلندترین کوه بالا برود...

او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود  و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود  و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود...

همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد...

در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت...

همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است...

ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:

" خدایا کمکم کن"

ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:

" از من چه می خواهی؟ "

- ای خدا نجاتم بده!

- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟

- البته که باور دارم.

- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است  را پاره کن!!!

یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.....

چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.

او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

کنار آشنایی تو آشیانه میکنم ... فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم

کنار آشنایی تو آشیانه میکنم ... فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای ؟ و من برای زندگی تو را بهانه

دختـری با مادرش در رختخواب درد و دل می کرد با چشمی پر

دختـری با مادرش در رختخواب                     درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب

گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست                    زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم                       روی دستت باد کردم مادرم

سن من از 26 افزون شده                دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس مجنون این لیلی نشد                       شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته                 بوی ترشی خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختر را شنفت                 خنده بر لب آمدش آهسته گفت

دخترم بخت تو هم وا می شود                       غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن                      این همه شوهر یکی را تور کن

گفت دختر: مادر محبوب من             ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها                  من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها              سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر یک پسر                       مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر                  با سعید و یاسر و ایضا ً صفر

با سه تا شان رفته بودیم سینما                      بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری، هم صحبت یاسر شدم                    او خرم کرد، آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید                     قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج قلی اصغر شله                       یک زمانی عاشق من شد بله

بعد هوتن یار من فرهاد بود              البته وسواسی و حساس بود

بعد از این وسواسی پر ادعا              شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم               بعد مانی عاشق هانی شدم

بعد هانی عاشق نادر شدم                 بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او                گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو

گرچه من هم در زمان دختری                       روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آنکه تو را باشد پدر            دل نمی دادم به هر کس این قدر

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی                      واقعا ً که پــوز مـــادر را زدی!