گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

می توانم

می توانم قلبی داشته باشم مانند آینه پاک و صاف که نوانیت عشق الهی در آن تجلی کند .
می توانم همه نوع بشر از هر رنگ و زبان و نژادی را دوست داشته باشم زیرا آنها مخلوق معشوق روحانی من هستند .
می توانم غم ها را فراموش کنم و آماده حل مشکلات باشم .
می توانم آنقدر قلبم را سرشار از عشق کنم که دیگر جایی برای کدورت و دلخوری نماند .
می توانم به خاطر همه آن چیزهایی که خداوند مهربانم به من عطا کرده سپاسگزار باشم .
می توانم صادق ترین و مهربان ترین فرد روی زمین باشم .
می توانم در مسیر رسیدن به کمال و ترقی تنها به هدف خود ناظر باشم و نه به دیگران .
می توانم هر گاه نیاز به مدد الهی داشتم دستم را به سوی آن دلبر یکتا بلند کنم و از صمیم قلب تنها او را صدا بزنم .
می توانم به آنچه که خداوند برایم در نظر گرفته راضی باشم .
می توانم با محبت خالصانه ، قلب پدرم ، مادرم ، خواهرم وبرادرم و همه اطرافیانم را شاد و مسرور کنم .
می توانم در تصمیم گیری هایم از استاد بزرگ یعنی تجربه کمک بگیرم .
می توانم خالص ترین و پاک ترین شوم و بدون توجه به اوضاع کنونی عالم اینگونه باقی بمانم .
می توانم با دعا و مناجات خالصانه به سوی درگاه الهی حقیقت را بیابم .

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

روشهای متوقف کردن غر زدن خانمها

راه غلط
یک شب آقا تنها به این خاطر که مطمئن شود همسرش پشت در منتظر اوست، از سر کار خود دیر تر به خانه بر می گردد. قبل از این که این فرصت را پیدا کند که کفش هایش را در بیاورد، خانم از او اینچنین پذیرایی می کند:
خانم: تو واقعا ظالمی، چرا اینقدر دیر کردی؟ می خواستی باز هم از من دوری کنی؟ از دست من خسته شدی، نه؟
آقا: صداتو رو من بلند نکن، دوباره رفتیم سر خونه اولمون، به من میپری و بعد هم خیلی زود نتیجه گیری میکنی.
خانم: چرا تو می خواهی مثل یک حیوون با من رفتار می کنی؟ نمی تونستی زنگ بزنی بگی برای شام نمیای؟ تو واقعا بی کله هستی. آقا: (در حالیکه دور می شود) دست از سرم بردار، خسته ام، می خواهم کمی استراحت کنم.
خانم: چرا تو مثل بچه ها رفتار می کنی؟ درسته! کار دیگه ای جز بیرون رفتن از اتاق که بلد نیستی! میدونی مشکلت چیه؟ انتقاد سازنده رو نمی تونی قبول کنی.
چه چیز اشتباه است؟
چیزی که خانم باید بگوید این است که "نمی تونی انتقاد ویران کننده را بپذیری" به خاطر اینکه حرف هایش کاملا مخرب هستند. به جای اینکه در مورد چیزی که واقعا احساس می کند با یک راه حل منطقی صحبت کند، او با بدنام کردن آقا، خصومت و خشونت خود را بیرون می ریزد. این امر باعث لطمه دیدن همسر می شود. زمانی که طرف مقابل شما به حالت دفاعی فرو می رود، راه ارتباط مسدود می شود و سبب می شود تا زوجین نتوانند مشکل خود را پی گیری نمایند. بنابراین چه اتفاقی روی می دهد؟ هیچ کس گوش نمی دهد، خانم همان حرف های قدیمی را پیش میکشد و آقا هم تصور می کند که همسرش یک فرد غرغروست. اما اتفاقی که می افتد این است که در این حالت هیچ کس به دیگری توجه نمی کند. ذهنیت خود را سامان بخشید پیش از صحبت کردن باید به دقت فکر کنید. چیزی که این خانم و آقا باید بدانند این است که در میان انها یک مشکل ارتباطی در حال رخ دادن است. زمانیکه به این ادراک دست پیدا کنند، در این زمان با استفاده از تکنیکی که من در زیر به شما معرفی می کنم می توانید کلیه مشکلات حل نشدنی خود را حل و فصل کنید. تقصیر تو نیست، مشکل از من است زمانی که می خواهید مشکلی را حل کنید، باید بدانید که پیش از هر چیز چگونه میتوانید آنرا به درستی انتقال دهید تا طرف مقابل آنرا به درستی درک کند و راه بحث منطقی را باز بگذارد.
در مثال بالا خانم به جای اینکه کاری کند که آقا به حالت تدافعی فرو رود و یکدفعه به سمت او حمله ور شود باید با احترام با او صحبت کند. به جای آنکه همیشه بگویید "تو" از ضمیر "من" هم استفاده کنید و یا بگویید "من، خودم." اجازه دهید به جملات "تو" یی که خانم در مثال بالا در مقابل آقا استفاده کرده نگاه کوتاهی بیندازیم:
- تو واقعا ظالمی
- چرا تو با من مثل یک حیوان برخورد می کنی؟
- تو مثل یک بچه رفتار می کنی
خیلی راحت هر کسی متوجه می شود که چرا استفاده از جمله های با مظمون "تو" به طرف مقابل به راحتی آسیب می رساند. همانطور که دیدید به محض اینکه خانم از این کلمات استفاده می کند آقا در مقابل او جبهه گیری کرده و به سخنان او گوش نمیدهد.
با استفاده از جملات شامل "تو" شما فرد مقابل را بیرحمانه قضاوت می کنید. اگر از "من" استفاده کنید دیگر نمی توان گفت که شما دیگران را بدون هیچ عذر و بهانه ای در ترازوی قضاوت قرار داده اید.

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

( خورشید کوچولوی عاشق )

دوست دارم تا ابد ...
من از قصه زندگی ام نمیترسم
من از بی تو بودن و به یاد تو زیستن و
تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم .
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالامال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم .
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد .
پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام ...

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

برای تو به خاطر تو .....

در حالیکه لبانم بسته است و خاموشم
برای تو من زنده ام در حالیکه اشکهایم را پنهان میکنم
اما در دلم فروزان می ماند فانوس خواستن و عشق
برای تو به خاطر تو زندگی آورده است کتاب روزهای گذشته را
و خاطرات بسیاری مارا احاطه کرده است
بی پرسش چه بسیار پاسخ یافتم
دیدیم که چه میخواستیم و چه به دست آوردیم
اما در دل فروزان می ماند فانوس خواستن و عشق
برای تو به خاطر تو چه بگویم که دنیا با من چه عداوتی کرد
حکم کرد که من زندگی کنم اما بدون تو
نادان است آنکه بگوید تو برای من غریبه ای
مردم چه بسیار بر ما ستم کردند عزیزم
اما در دل فروزان می ماند فانوس خواستن و عشق
برای تو به خاطر تو ......

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

او را می شناسم !

در دور دستها کسی را می شناسم که قلبی به وسعت دریا دارد و تبسم لبانش گلچینی از غنچه های نو شکفته است ... دستهایش به اندازه ای تمام کهکشانها جای دارد ... قدمها و نگاههای عاشقانه اش را می شناسم ... قدمهایش استوار است و نگاهش پر از یاس محبت ... او را که وجودش سرشار از آبی بی کران است ...آری او را می شناسم ... در دور دستهاست اما او را احساس می کنم ... نزدیک من است ... او نیمه پنهان و روح گمشده من است ... من او را دوست می دارم ... زندگی اش سبز و خرم باد . تویی اون عشق که فراگرفته تاروپودم را ... تویی احساس زیبای دوست داشتن در من ... تویی اون بارون برای کویر تشنه وجودم ... تویی اون لالایی برای خواب من ... آره تویی تویی ... تویی همه خواب و خیالم ... تویی آغاز و پایانم ... تویی طلوع و غروب من ... تویی امید بودن من ... تویی ماه شب تارم ... تویی عشق موندگارم ... آره تویی تویی ... تویی که به من جون میدی ... تویی که دلیل بودنی ... تویی که بدون تو میمیرم ... سر رو شونه غربت میزارم ... تویی که به من عشق آموختی دوست دارم را گفتی ... تویی که تو چشماش همه دنیا را دیدم دلموعاشقونه به تو باختم ... آره تویی تویی !!!
با مدادهای رنگی ام روز آمدنت را نقاشی می کنم و رفتنت را خط خطی ! عشق تو مثل دریایی مرا غرق می کند ... توفرشته ای ! آنجا که تو هستی کسی نمی تواند بیاید ! تو نیاز من هستی ! کدام روز دوباره می آیی ؟ کدام دست تو را به من می رساند ؟! کدام روز مال من می شوی ؟! بیا ای نازنین ... بیا که فقط تو درد دلم را می فهمی ... بیا که به تو محتاجم ! اگر باران بودم آنقدر می باریدم تا غبار غصه هایت را می شستم .اگر گلی بودم شاخه ای از خود را تقدیمت می کردم .اگر بهار بودم شکوفه هایم را زیر پاهایت پر پر می کردم .اگر ساز بودم آهنگ عاشقی را برایت می نواختم ... اما افسوس که نه بارانم ...نه گلم ... نه بهارم و نه سازم ! اما ... هر چه هستم با تمام وجودم می گویم : دوستت دارم !

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دلم تنگ است برایت ... !

دلم تنگ است برایت ... به آسمون خاطرات اوج می گیرم ... به لحظه های با تو بودن میرسم ... به لحظه های ناب عاشقی ... نوازشها ... بوسه ها ... حرفهای عاشقونه ... دلم تنگ است برایت ! دوباره اوج می گیرم ... بالاتر ... میرسم به اوج خاطرات ... آه ... خدایا ... او نیست... فقط جداییست ... آری به جدایی میرسم ... به لحظه های تلخ بی تو بودن ... تنهایی ... آوارگی ... دل تنگی ... شکستن ... به لحظه مرگ من ! بر سر قبرم سرکی بینداز ... اینجا قبرستان مردگان است ! دلم تنگ است برایت ... با تو می خوانم ! با تو می خوانم که صدای تو بال پروازست ... با تو می خوانم که زمزمه ات رودخانه ی رازست ... تو با ترانه ی خود گریه میکنی ای نازنین ... بخوان که با تو دل خسته ام هم آوازست ... بخوان که ریزش باران نغمه ی تلخ توست ... برای گریه های من بهترین سر آغازست ... بخوان که من و تو از این عشق رسوا شده ایم ... با تو می خوانم که از این رسوایی یکی شده ایم !

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

کاشکی عاشقت نمی شدم ...

کاشکی عاشقت نمی شدم ... دیوونه و چشم به راهت نمی شدم ... کاش میشد فراموشت کنم ... آتش عشقت را خاموش کنم ... کاشکی در گلستان زندگی ای گل سرخ نمی چیدمت ... تا که از عشق و داغ دوریت محزون و پریشون نمی شدم ... کاشکی عاشق نمی شدم ...
ای فدای تو همه دل و جان ... به آتش می کشم از عشقت جهان را ... به زیر پاهایت پر پر می کنم گلها را ... دل کندن از تو مشکل ... دل باختن به تو آسان است بسیار بسیار ... راه رسیدن به تو محال ... انتظار می کشم به پایت بسیار بسیار ... درد عشق تو درد بی درمان ... سوگند می خورم دوستت دارم بسیار بسیار ...

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

وقت رفتنت رسیده ... هوای تازه تنهایی رسیده

وقت رفتنت رسیده ... ... هوای تازه تنهایی رسیده ... ... مرا ببوس برای آخرین بار ...بغلم کن دیوونه وار ... برایت چند تا شعر نوشتم به یادگار ...... تو قلبم زندونی میکنم حرفهای موندگار ... به اون درخت تکیه کردم که اسم ما کنده شده ... دل من دیگه طاقت نمیاره ... از آوارگی خسته شده ... هوای تازه می خوام ... نفسم تو سینه بسته شده ... وقت رفتنت رسیده ... هوای تازه تنهایی رسیده ...

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دختر تنها

تو بارونی برای کویر تشنه ی تنم... زیبا و مهربونی مثل رویا ... مثل گلها تازه و پاکی مثل آبی آسمون زلال و صافی ... تو معنای هر واژه ای در دفتر من... از عشق تو جون گرفته این شعر های من ... تو مثل سر پناهی برای من پیاده ... پس سر پناهم باش ای تنها پناه من ...با من بمون همیشه ... من اون دختر تنهام که کسی رو جز تو نداره ... گریه کن گریه قشنگه ...! کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود ثانیه به ثانیه عمرم فقط از تو پر بود ... کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود ثانیه به ثانیه عمرم فقط از تو پر بود... عشق تو مثل بارون پاک بهاری... تو به زیبندگی گل ارغوانی ... تو چون آب زلال و بی ریایی ... با تو نهال بی جان امید در دلم ریشه می دواند به زندگیم رنگ خوشبختی می بخشد ... تو را از میان هزاران رنگ انتخاب نموده ام ... رنگی که نه از جدایی ها بگوید ... نه از غروب آشنایی ... کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود ثانیه به ثانیه عمرم فقط از تو پر بود ... تو را می پرستم یه شب تاریک و سرد ... یه دختر بی کسی و تنها ... ... یه قلب شکسته و زخمی ... نیمه گم شده ی من کجاست ... اون عاشق و دیوونه کجاست ... اونکه از عشق برام بخونه ... منو از خودش بدونه ... روح گمشده من کجاست ... اون مجنون و شیدای من کجاست ... اون که کلامش طلوع منه ... همسفر راه منه ...

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

من عاشق تو هستم بدون تو می میرم ...

تو همان عشقی برای منه بی کس و تنها ... تو همان همسفری برای منه مسافر راه ... من تو رو می خوام ... فقط تو رو ... میدونم سهم من از عشقت فقط خاطرهاست ! بی قرار و دلواپسم ... من دیوونه توام ... تویی هم نفسم ! عاشق تو منم ... من ... اینو خوب بدون ... برای خواب من لالایی بخوان ... برای گریه هایم شانه هایت را هدیه کن ... برای منه بی کس تو تنها کسی باش ... بدون تو به آخر میرسم ...دارم برات شعری می نویسم ... می نویسم تا باشه یادگاری ...یادگاری زیبا از عشقمان ... یادگاری که همه دنیا بدونن ... من عاشق تو هستم بدون تو می میرم ...
عشق من بدون تو دیگه بودنم محاله... زندگی عاشقونه درست مثل خیاله

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

چه کسی به جز من ...

چه کسی به جز من دیوونه میشه واسه چشمات ... جون میده واسه ناز نگاهت ... چه کسی به جز من به یادت شبها غزل می خوانه ... عاشق توست برات می میره ... چه کسی به جز من برات شعر عاشقونه می نویسه ... یه تار موی تو رو به دنیا نمیده ... چه کسی به جز من برات دل تنگ میشه ... چشماش بارونی میشه وقتی یاد تو می افته ... چه کسی به جز من لحظه لحظه به تو فکر می کنه ... زندگی این عاشق تو هستی بدون تو می میره ... چه کسی به جز من تو خوابم تو رو می بینه ... یادت باشه همیشه عاشق تو می مونه... ای لحظه ساز لحظه های عاشقانه من ... من عاشق با تو بودنم ... من عاشق با تو موندنم
ای لحظه ساز لحظه های عاشقانه من ... من عاشق با تو بودنم ... من عاشق با تو موندنم ... ای سلطان قلبم ... ای بی همتای من ... ای عشق اول و آخر من ... ای همه وجود من ...فقط تو را دوست دارم ! ای لحظه ساز لحظه های عاشقانه من ... من عاشق با تو بودنم ... من عاشق با تو موندنم ... تو ماندگاری در دلم ... تو را از یاد نمی برم ...تو همه وجودمی ...فقط تو را می خواهم ... ای لحظه ساز لحظه های عاشقانه من ... من عاشق با تو بودنم ... من عاشق با تو موندنم !
همسفر راه او شدم همنفس و یار او شدم ... به او عشق ورزیدم دیوانه وار اما او عذابم داد ... تنهایی به راهش ادامه داد ... همنفس و یار من دیگر با من نماند ... رفت و منو تو تنهایی گذاشت ... ای آغاز و پایان من ... ای طلوع و غروب من ... چرا یاری ام نکردی تا آخر راه ... چشمهایت را پس گرفتی از این نگاه ... ای محبوب من ... ای عشق اول و آخر من ... روزگارت شیرین و شاد باد ! من گناهی نکردم که مجازاتم می کنی ... رفتی و نیمه منو با خود بردی ... حالا که رفتی به سلامت ... منم دارم میرم ... میرم تا برای همیشه تمام بشم ... مثل شمعی خاموش بشم ...

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دوستت دارم ...

دوستت دارم ... دوستت دارم ... هر لحظه ... هر نفس به یادتم ... با دیدن تو شاد میشم ... بهار میشه دنیای من ...پر از خاطره میشه لحظه هایم ... دوستت دارم ... دوستت دارم ... همیشه بمون عاشق من ... با دیدن تو شاد میشم ... تند تند میزنه قلب من ... رنگارنگ میشه لحظه های من ... دوستت دارم ... دوستت دارم ... دوستت دارم دیوانه وار . ای وای از اون همه احساس ... پر پر شد زیر دست تو ... حیف اون دل عاشقی که ... می تپید برای عشق تو ... این دل شکسته به آخر رسیده ... دلش می خواد پر بکشه ... خسته شده دیگه نمیکشه گوش بسپار به صدای من ... نگاه کن به چشم های من ... باور کن عشق مرا ... تکرار کن دوستت دارم را ... بگیر دستهای سرد مرا ... پناه بده با آغوش گرمت مرا ... فکر کن به رویاهای من ... تو نیز در آن پیدایی ... به فاصله ها بنگر ! ناتوان شدند از جدایی یادت ... تنهایی را دوست بدار ... چون هر دویمان تنهاییم مثل هم ... بیا برای عشقمان دعا کنیم ... تا جاودانه حکم فرما باشد بین ما کاش عشق همیشه عشق بمونه کهنه نشه از بین نره قلبم پر از غصه ودرد ... چشمهایم پر از اشک و غم ... تنهاتر از من کسی نیست ...با غصه های من کسی آشنا نیست... گلهای باغچه غمگین شدند ... هق هق گریه هامو شنیدند ... ماه آسمون هم پریشون شده ... شعرهای منو دیده کنار پنجره ... بغض کرده پشت ابرها قایم شده ... اون که دوستم داشت ... فراموشم کرده ... کهنه شدم براش ... دیگه دوستم نداره ... کاش عشق همیشه عشق بمونه ... کهنه نشه از بین نره ... مرگ بهتر برای فراموش شده ... مرگ پایان تنهایی ... من همیشه بر عهد و پیمانم هستم عاشقتم تا زمانی که زنده هستم من همیشه بر عهد و پیمانم هستم ... عاشقتم تا زمانی که زنده هستم ... به جز تو کسی را دوست نمی دارم ... به جز تو کسی را عشقم صدا نمی زنم ... کسی نمی تواند جایت را بگیرد در دلم ... تو محبوب این دلی دیگر کسی جا ندارد ... من همیشه بر عهد و پیمانم هستم ... عاشقتم تا زمانی که زنده هستم ... بدون تو چیزی برایم معنا ندارد ... پوچ و سیاه است همه دنیای من ... کسی نمی تواند مثل تو باشد برایم ... تو عشق اول و آخری ...دلم فقط تو را می خواهد ... من همیشه بر عهد و پیمانم هستم ... عاشقتم تا زمانی که زنده هستم کاش می شد فراموشت کنم آتش عشقت را خاموش کنم کاش می شد فراموشت کنم آتش عشقت را خاموش کنم ... با هم بودن نمیشه می دونم در آغوش تو بودن خیاله می دونم ... سهم من از تو آرزوهای محاله می دونم ... من و تو که تقصیری نداریم ... جدایی ها دست تقدیر می دونم ... کاش می شد فراموشت کنم یادت را از خودم جدا کنم ... من و تو ما نمی شویم می دونم ... رنگ خوشبختی نخواهیم دید می دونم ... سهم من از تو کوله باری از خاطرات ... تک تک لحظه هایم با یاد تو سرشار ... کاش می شد فراموشت کنم آتش عشقت را خاموش کنم

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

پسر خارکن با ملا بارزجان (قسمت دوم )

ملابارزجان خواست پسر خارکن را امتحان کند. گفت «بیا رمز را بخوان ببینم خوب یاد گرفته ای یا نه؟» پسر گفت «سفیدیش را بخوانم یا سیاهیش را؟» ملابارزجان گفت «این حرف یعنی چه؟ بخوان ببینم!» پسر دوباره گفت «سفیدیش را بخوانم یا سیاهیش را؟» ملابارزجان مطمئن شد پسر خارکن از رمز و رازش سر در نیاورده و به او گفت «حالا که بعد از این همه مدت چیزی یاد نگرفته ای, پاشو بزن به چاک و دیگر این طرف ها پیدات نشود که حوصله شاگرد تنبلی مثل تو را ندارم.» پسر با خوشحالی از خانه ملابارزجان زد بیرون و رفت به خانه خودشان. دید وضع پدر و مادرش به حدی خراب شده که نان برای خوردن ندارند. پسر خارکن به پدرش گفت «من الان اسب می شوم و تو آن را ببر بازار بفروش و با پولش هر چه لازم داری بخر؛ اما مبادا اسب را با افسار بفروشی و حتماً یادت باشد که افسارش را بگیری و با خودت بیاری.» خارکن پرسید «چطور می خواهی اسب بشوی؟» ولی, به جای شنیدن جواب پسرش, شیهه اسب سیاهی را شنید که ایستاده بود رو به رویش. پیر مرد فهمید پسرش جادو و جنبلی یاد گرفته و اسب را برد بازار فروخت و افسارش را پس گرفت. وقتی به خانه برگشت, دید پسرش زودتر از او رسیده به خانه. دفعه دوم, پسرش به صورت گوسفندی درآمد. پیرمرد خارکن با خوشحالی افسارش را گرفت و راه افتاد طرف بازار که در نیمه های راه رسید به ملابارزجان.تا چشم ملابارزجان افتاد به گوسفند, رنگ از صورتش پرید و چیزی نمانده بود از ترس سکته کند؛ چون در همان نگاه اول فهمید پسر خارکن به رمز و رازش پی برده و خودش را به شکل گوسفند درآورده که پدرش او را ببرد بازار بفروشد. القصه! ملابارزجان خودش را جمع و جور کرد و رفت جلو خارکن را گرفت. گفت «این گوسفند را کجا می بری؟» خارکن گفت «می برم بازار بفروشم.» ملابارزجان پرسید «قیمتش چند است. خارکن جواب داد «صد تومان.» ملابارزجان گفت «خریدارم!» و صد تومان شمرد و داد به پیرمرد خارکن و دست برد افسار گوسفند را بگیرد, که خارکن گفت «صبر کن! افسارش را باز کنم.» ملابارزجان گفت «افسارش را برای چه می خواهی بازکنی؟» خارکن گفت «من گوسفند فروخته ام؛ افسار که نفروخته ام.» ملابارزجان گفت «پیر مرد! افسار گوسفند را بده به من. اگر افسارش را ندی, چطوری می توانم آن را ببرم خانه؟» خارکن گفت «نخیر! افسارش مال پسرم است و آن را به بنی بشری نمی فروشم.» ملابارزجان به التماس افتاد و شروع کرد به زبان بازی. گفت «ای پیر دانا! تو که بهتر از من می دانی گوسفند بی افسار را به این سادگی ها نمی شود راه برد. حیوان زبان بسته که حرف سرش نمی شود. برای همین است که افسار می اندازند گردنش و می برندش این طرف و آن طرف. بیا عقلت را کار بنداز و از خر شیطان پیاده شو. افسار را بده به من و در عوض هر چه پول می خواهی بگیر.» ملابارزجان آن قدر به گوش پیرمرد خواند و مجیز او را گفت که پیر مرد را راضی کرد صد تومان دیگر بگیرد و افسار را بدهد به او. خلاصه! ملابارزجان افسار گوسفند را به دست گرفت و شاد و شنگول رفت خانه و صدا زد «آهای دختر! زود یک چاقوی تیز برسان به من که سر این گوسفند را ببرم.»
دختر تا چشمش افتاد به گوسفند, فهمید این گوسفند همان پسر زیبا و بلند بالای خارکن است و تند رفت تو خانه چاقو را ورداشت گوشه ای پنهان کرد. ملابارزجان صدا زد «چرا چاقو را نمی آوری؟» دختر جواب داد .....

آرزوی من: آزادی!

اگر میدانستم عشق پایانی دارد هیچگاه عاشق نمیشدم!
اگر میدانستم معنای عشق بی وفایی و دلشکستن است در همان
لحظه اول که دلم را به تو هدیه دادم آن را از تو پس میگرفتم....
اگر میدانستم روزی از من سرد و خسته می شوی در همان لحظه
اول آشنایی مان قید تو را میزدم....
من عشق را نمیخواستم من محبت و دوست داشتن را میخواستم....
من وفا و ایثار را میخواستم.....
افسوس که دلم اسیر آن دل بی وفای توست و من نیز قربانی این بی وفاییت شده ام...
دیگر صبر و حوصله ای ندارم که به انتظار روزهای روشن با هم بودنمان بنشینم ....
مرا رها کن،این دل شکسته ام نیز فدای آن بی محبتهایت .....
رهایم کن تا من نیز از این شکنجه گاه عشق آزاد شوم....
و ای کاش میدانستم پایان عشق تلخ است ، ولی افسوس که
ساده بودم و اسیر احساسات دروغین عشق شدم....
نمیدانستم عشق تنها یک قصه است و حقیقتی ندارد ، نمیدانستم
دیگر در این دنیا دلی نیست که یک ذره وفا داشته باشد ، اما اینک میدانم
لحظات تنهایی شیرینتر از لحظه های تلخ عاشقی است...
تو از من سرد شده ای ، من از عشق ....
رهایم کن ای بی وفا ، بیش از این مرا شکنجه آن
دلخوشی هایت نده ، دل شکسته ام را از دلت بیرون بینداز ...
بگذار اینبار خرد خرد شود تا دیگر دلی برای عاشق شدن نداشته باشم....
مرا رها کن تا به تنها آرزویم در این لحظات تلخ برسم
آری تنهای آرزویم آزادی از آن قلب بی وفایت است...

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

اما من دوستت دارم...!

تو نگو ... اما من میگویم که دوستت دارم
عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد اما نمیدانم چرا تو همان دوستت دارم
گفتنهایت را نیز فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری . عزیزم نمیدانی
زمانیکه این کلمه مقدس را بر زبان می آوردی در قلبم چه غوغایی به پا میشد.
تش قلبم بیش از همیشه تندتر میشد.
آن زمان بیشتر از هر لحظه ای احساس میکردم که یک عاشقم و احساس میکردم
که یک نفر در این دنیای بزرگ عاشق و دلسوخته من است...
مدتی است که دیگر این کلمه را به من نمیگویی یا اگر نیز بر زیان می آوری
از ته دلت نیست و تنها برای دلخوشی این دل شکسته من است...
عزیزم بار دگر این کلمه مقدس را از ته دلت به من بگو تا دوباره احساس کنم
دنیا مال من است ، و احساس کنم که یک عاشقم...
بگو که دیگر طاقت این را ندارم که احساس تنهایی کنم ....
تو یک کلام از ته قلبت به من بگو دوستت دارم ، من یک دنیا از ته دلم هزاران
بار به تو ثابت میکنم که دوستت دارم...
تو بگو دوستم میداری ، من جانم را فدایت میکنم ، این جان من بی ارزش است
دنیا را به نامت میکنم
عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد ، و اینک ای عزیز راه دورم به عشقمان
با تکرار این کلام مقدس جانی دوباره ببخش...
عزیزم با اینکه میدانم تو دیگر مثل گذشته دوستم نداری و برایت گفتن کلمه
دوستت دارم سخت است اما من عاشقتر از گذشته و از ته قلبم
میگویم که بیشتر از گذشته
دوستت دارم عزیزم
به امید قبولی طاعات و عبادات شما دوستان عزیز
پیشاپیش عید سعید فطر را به همه شما عزیزان
تبریک عرض می نمایم.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))