بیوگرافی فریبا نادری
فریبا نادری همان اول میگوید اسمم را که میدانید!
«متولد ۲۱ فروردین ۱۳۶۳»؛ باز بدون اینکه بپرسم آیا خصوصیتهای فروردینیها را دارد یا نه؟ «هم خلقوخوی فروردینیها را دارم، هم خلقوخوی اردیبهشتیها را. دقیقا نقطه برخورد این دوماهم» یعنی: «مثل خیلی از فروردینیها دوستدارم همهچیز را بدانم و دلم نمیخواهد وقتی چیزی را میدانم تظاهر به ندانستن کنم. اصلا نمیتوانم تظاهر کنم و ساکت بنشینم؛ آتش».
خودش به جای من شخصیتش را در یک کلمه خلاصه میکند؛ البته آرام و زیر لب: «مثل اردیبهشتیها هم عاشق گل و گیاهم. توی بالکن اتاقم پر گلدان است. با اینکه به رنگ سبز حساسیت دارم». فضا را عوض میکند: «گرافیک رایانهای خواندهام، یک دوره کلاسهای آزاد مدیریت فروش رفتهام و حالا مدیر بازرگانی یک شرکت تبلیغاتی ساخت کلیپ و تیزر هستم». این فقط مقدمه توضیحاتیست که درباره کارش میدهد.
«عاشق بازیگریام اما بیزینس را دوست دارم. از یکجا نشستن بدم میآید». آنقدر با شور و شوق حرف میزند که اصلا نمیتوانی شک کنی فریبا نادری میتواند همزمان هم بازیگر باشد، هم بیزینس وومن: «پانزدهساله بودم که اولین بار خودم را در تلویزیون دیدم. کنار خیابان درباره کتابخوانی از من سوال کردند و اینقدر با هیجان و بدون خجالت جلوی دوربین حرف زدم که دعوت شدم برای اجرای برنامه تلویزیونی، اما پدرم اجازه نداد. هیجانم بیشتر از این حرفها بود که کوتاه بیایم، تصمیم گرفتم بروم هنرستان صدا و سیما. پدرم راضی شد اما مدیر هنرستان گفت سه ماه اول را باید برویم اهواز و پدرم گفت: نه». همهچیز را موبهمو توضیح میدهد. از تعریف کردن جزئیات زندگیاش اصلا نمیترسد.
«سال ۸۲ دوستم را که گریمور بود و برای اولین کارش دعوت شده بود دفتر آقای رسام، همراهی کردم. دوستم اضطراب داشت و من بهخاطر یکبار جلوی دوربین رفتنم حسابی اعتماد بهنفس داشتم. مسعود رسام و شاپور قریب فکر کردند برای تست بازیگری رفتهام. من هم نه نگفتم. تست دادم. باید دو خط دیالوگ شخصیتهای زن سریال مروارید سرخ را میخواندم. دو خط شد دو صفحه و قبول شدم. شانس درخانهام را زده بود و من خوشبختانه خانه بودم». به همین راحتی بازیگر شده است.
«اولین دوره بازیگریام را برای سریال مروارید سرخ در یک دوره ۵۰ روزه زیر نظر آقای رامین راستاد گذراندم. روزی ۶-۵ ساعت تمرین میکردیم. بعد از سریال هم، یک دوره کلاس با آقای بهروز بقایی گرفتم. کتابهای تخصصی بازیگری را با دقت میخوانم. فیلم هم زیاد میبینم. این ۳-۲ سال اخیر هر فیلمی را ۱۰ باری میبینم. باید حالا حالاها یاد بگیرم». این مدل فیلم دیدن را از مسعود رسام و ثریا قاسمی یاد گرفته است. نمیترسد بگوید نمیداند و حرف باتجربهها را هم گوش میکند.
«اسب پنجم یاسمینا رضا را تازگیها تمام کردم، مرغ دریایی چخوف را بیستباری خواندهام، عاشق باغوحش شیشهای تنسی ویلیامز هستم و نقش نینا را چندباری جلوی آینه اتاقم بازی کردهام». نمایشنامهها، کتابهایی هستند بهغیر از آنچه به شکل تخصصی درباره بازیگری میخواند.
تئاتر؟ «دوست دارم ولی برایم سخت است چندین ماه کارم را تعطیل کنم و خودم را با تمرینهای طولانیمدت هماهنگ کنم. تلهتئاتر را ترجیح میدهم». سینما؟ «چرا که نه؟» این جواب صریح و بدون مکثش است درباره مدیومی که دوست دارد.
«برای دومینبار هم خوششانسی آوردم. شماره تلفنم عوض شده بود. آقای رنجبر مروارید سرخ را دیده بود و با چندتا واسطه پیدایم کردند. نقشم را خیلی دوست داشتم چون مثل خودم است؛ کنجکاو. خودمانیاش میشود فضول. کوتاه نمیآید و دختر جسوری است». با همین داستان کوتاه، این روزها بیشتر بینندههای شبکه سه به نقش غزل «گلبارونزده» میشناسندش.
«فقط آل پاچینو؛ همین تازگیها فیلم آخرش را دیدم. همیشه از خودم میپرسم چرا اینقدر خوب است؟» بازیگر مورد علاقه خارجیاش همین یک اسم است. میان ایرانیها؟ «بین خانمها هدیه تهرانی و بین مردها استاد نصیریان، استاد انتظامی و پرویز پرستویی». بعد هم باهیجان میگوید آرزویش این است فقط یکبار، یک سکانس با پرستویی همبازی شود.
«شبها کم میخوابم. وقتی مشغول بازی هستم تلفنی کارهای شرکت را هماهنگ میکنم. به محض اینکه یک گروه را مشغول فیلمبرداری میبینم هیجان زده میشوم. اصلا از اینکه چند ساعت بایستم و بازی یک نفر را ببینم، خسته نمیشوم. دوست دارم تا وقتی انرژی دارم کار کنم. نمیدانم؛ خدا را شکر». همین چند کلمه جواب این سوال است که فریبا نادری این همه انرژی را از کجا آورده…