به این خیال نباش
این رسم عاشقی نبود
میپذیرم که اگر عشقت یک بازی بود ،این بازی را من باختم !
این رسمش نبود ، تو در این بازی یک قلب را شکستی !
تو احساس را در وجودم کشتی ، تو یک مجرمی ! جرم تو شکستن یک قلب بی گناه
است!
میپذیرم که من اسیر احساسات دروغین تو بودم !
میخواهم بی خیال باشم ، نمیتوانم !
دلم میخواهد همه چیز را فراموش کنم ، خاطره های تو قلبم را میسوزاند !
در این جاده نفسگیر ، بر سر دو راهی ایستاده ام !
انگار راه دیگری جز سوختن نیست !
پس میسوزم ، با اینکه لیاقت مرا نداشتی !
اگر میسوزم ، اگر نا امیدم ، به خاطر سادگی خویش است نه به خاطر تو !
اگر این روزها پریشانم ، اگر این لحظه ها گریانم به خاطر رفتن تو نیست ، به خاطر قلب
بی گناهم است که چرا اینک در دام تنهایی گرفتار است !
این رسم عاشقی نبود ای غریبه امروز!
من تو را فراموش نمیکنم ، قلب من هیچگاه بی وفایی مثل تو را فراموش نخواهد کرد!
میپذیرم که خیلی ساده بودم که حرفهای پوچ تو را باور کردم ،قلبم را با اطمینان به تو
دادم و به قلب بی احساس تو پناه بردم !
تو یک تکیه گاه برای من نبودی ، من ساده بودم که قلب تو را خانه خود کردم !
این رسمش نبود ای بی وفا ، تو کجا و من کجا؟
مرا باش که هنوز در حسرت عشق توام ، میپذیرم که آری من یک دیوانه ام !
اگر به خیال این هستی که همچنان به پای عشقت نشسته ام ، به این خیال نباش!
من قلبم را راضی میکنم که با تنهایی بسازد ، گرچه میدانم که دیگر قلبی در سینه ام
نخواهد بود !