هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند
شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال
سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم
راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم
در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))