بزودی در تاریکیهای سرد غوطه و خواهیم شد . این روشنایی کوتاه زود گذر تابستان خدا حافظ .
من هم اکنون افتادن چوبهای خشکی را که بر روی سنگفرش حیاط ضربه های شومی را میتوانم احساس کنم زمستان دوباره در وجود من خشم ،نفرت،لرزش،هراس واجبار را ایجاد میکند .
وقلب من ،مانند خورشید ،درجهنم سوزان خود به صورت توده سرخ و منجمدی در خواهد آمد .
من با ارتعاش ، به صدای هر تنه درختی که می افتد گوش میدهم .
چوب بستی که میسازند انعکاس گنگ و مبهمی بیش ندارد .
روح من شبیه به چرخ خم شده ایست که در زیر ضربات سنگین و خستگی ناپذیر از پا در آمده است .
من که از این ضربه های یکنواخت از جا میجستم چنین به نظرم میرسید که با شتاب مشغول میخ کردن تابوتی هستند .
برای چه؟ برای اینکه دیروز تابستان بود و امروز پائیز فرا رسید. این صدای مرموز همواره در گوش من طنین انداز است .
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))