این همه حسود بودم و نمی دانستم به نسیمی که ا زکنارت موذیانه میگذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت میکنم من آنقدر عاشقم که به طبیعت بد بینم طبیعت پر از نفسهای آدمی ست
که مرا وا می دارد حسادت کنم به تنهایی ام به جهان به خاطره ای دور از تو.
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))
دوست خوبم سلام:
درسیاهی چشمان تو
هزار بهشت نهفته است
دیدارت ،
پایان اضطراب است
آتش انتظار
جزتو ابراهیمی ندارد
بیا بیا
بیا که اینجا بتهای غرورم
سرکشی می کنند و
تو را ساحر می پندارند ...
کدام پیام آوری
با نگاهش
پیامبری کرده است
که تو اینچنین برمن
نگاهت فانوسی ست
که مرا در جزیره تنهایی ام
به رهایی امیدوار می سازد
نگاهت را که
به هزاربهشت می ارزد
حاشا که به بهشت موعود بفروشم
تو اولین پیامبری هستی
که در کتاب تاریخ زندگی ام
لباس زن بر تن داشت
نگاهت را از من دریغ مکن
من بهشت نمی خواهم !
منتظر قدمهای سبزت هستم