هفت آسمان شهر دل دیگر تیره و تار است ، شهر دل دیگر شکسته حال است
آسمانها پر از آه و ناله شده است ، دلها باز در جاده ها به انتظار مانده است
سرزمین آروزها دیگر بی امید مانده است ، چرا باز همه جا سوت و کور شده است ؟
نه صدایی از سوی بیشه عشق به گوش می رسد ، نه آوای عشق سروده می شود
ماتم و هیران در این گوشه و کنار یک مسافر با کوله بار زندگیش نشسته است
در این سوی دیار باز سکوت بر بام خانه ها پر کشیده است
از آسمان تیره و تار خود شکایت می کنم ، از سکوت سرد خود شکایت می کنم
پرندگان دیگر آوازی به سر نمی دهند ، پرستو ها بال و پر عشق را در آسمانها نمی زنند
همه جا پر از سکوت است ، دلها باز به انتظار نشسته است
از مرز این سرزمین ها رهگزرانی عاشق عبور می کنند
باز عاشقان از این دیار شکایت می کنند
دیاری که در آن نیست کسی غمخوار کسی ، آسمانها نیز نیستند همراز کسی
دیگر ابری در دل آسمانها پرسه نمی زند ، ستاره ای درخشان نیز چشمک نمی زند
ای آنکه در سکوت شبانه آوایی را بر لبهای تشنه مسافری تنها جاری ساخته ای !
ای آنکه دیار عاشقان را پر از دلهره هایی ساخته ای که چاره سازی برای رهاییش نیست !
اینجا و در این سو از زندگی ، مسافری است که شکایت از آسمانهای تیره و تار خود دارد
می خواهد عبور کند از زندگی ، عبور کند از کاووس های همیشگی
می خواهد دیگر اشک هایش را بر ساحل زندگی چکه چکه نکند !
آری در این مرزهای خوشبختی ، مسافری است که کوله بار آرزوها را بسته است
و می خواهد دل از همه چیز و همه کس بزند
آری می خواهد رها شود از قصه های همیشه نا تمام زندگی ،
از آتش عشق دیگر سوخته است ، دیگر توان ماندن را از دست داده است !
شکایت از آسمانهایی را دارد که مرهم و همراز او نبوده است در آروزهای او
آرزویش قطره ای است از مهر بی کران آسمانها ، بارانی است از جنس مهربانی ها
آری این مسافر همان کویر همیشه تشنه و عطش زده است !!!
همان است که شاکی است از زندگی بدون شور و شادی ، از آسمانهای بدون ابر ،
از آروزهای محال و ابدی و از سرانجام جاده هایی که در آن سکوت
حرف اول و ابدی را در لبانش آهسته و آهسته زمزمه می کند !!!