دیگر به خاطر من سر به جاده ها نمی زنی ، از همه چیز و همه کس دل نمی بری !
دیگر احساس تنهایی مرا نوازش نمی کنی ، برایم اشک خوشحالی نمی ریزی !
گونه هایت را به خاطر نبود من در کنارت ، خیس خیس نمی کنی عزیزم
آسمان دلت را ابری و چشمهایت را بارانی نمی کنی و اشک دیداری دوباره نمی ریزی
انگار که بی وفا شده ای ، وجودی از سنگ و آتش شده ای ، مرا نوازش نمی کنی
مرا در غم های خودت ، شریک و هم دردی برای خودت بدان ! و در شادی هایت نیر
سروری برای شوق و بال و پر زدنهایت بدان ، مرا از ته دل درک کن ای بود و نبود من !
اما افسوس که با خودم ، در وجود سرد خودم تنهای تنها مانده ام
آری انگار که تو مرهم راز اشک های همیشه جاری ام از گونه هایم ، بی وفا شده ای
افسوس که دیگر به خاطر من با بالهای عاشق شکسته و پر پر شده خود پر نمی کشی
جاده ها را پر از شور عشق نمی کنی !
دیگر بی وفا شده ای ،وجودت نیز بی حس ، بدون احساس ، و بی درک شده است
دیگر پرندگان را به سوی خودت صدا نمی زنی ، بر مرغ عشق غزل عشق و ترانه
زندگی را نمی خوانی !
احساست را برایم نقل نمی کنی ، مرا همدم تنهایی نمی دانی ...
چرا باز دگر دلسردی و نا امیدی بر بام پر فراز امیدهایت نشسته است ؟!
چرا مثل گذشته مرا نوازش نمی کنی ... برایم داستان لیلی و مجنون را تعریف نمی کنی؟!
عزیزم به آن سوی افق ها نظاره کن ... به آن سوی آروزهایمایمان فکر کن
به روزهای در کنار هم بودنمان فکر کن ، روزهای غم و غصه را ترک کن ،مرا دوباره نوازش کن
مهربانم مگذاز که در پشت ابرهای سرگردان آسمان تیره و تار بمانم
مگذار که به دشتهای بی انتها رها شوم ...
تو با قلب پر احساست باش ، من اینجا نظاره گر احساس زیبایت هستم ،
تو مرا صدا بزن ، تو مرا ندایی بکن ، من هستم عزیزم .. منتظرت نشسته ام نازنینم
تو بیا و مرا یکباره دیگر نوازش کن ، مگذار که تو را بی وفا صدا بزنم
احساسم را برای دیگر جلوه گر کنم !
مگذار که سکوت از بام خانه زندگیم بال و پری بزند و تو را بی وفا صدا بزنم
شاید تو بی وفا نشده ای ، شاید تو از من دلسرد شده ای !!!
از عشق من خسته شده ای ، از من دگر نا امید شده ای ... شاید !
انگار که قلب سرخ هر دو شبنم در مرداب زندگی ، پاره پاره شده است
قلب آنها شکسته است ، دیگر توان ماندن را از دست داده است
انگار که روزگار دلسرد ، نا امید شده است ، آرزوها دیگر محال و نشدنی گردید است
انگار که همه آشفته حال و ماتم به همه کس و همه چیز شده اند ...
شاید ابرها در آسمانها باز سرگزدان و هیران شده اند ...
ای تنها امید و یکتا عشق من بیاو بی وفا مشو !
بیا و دوباره عاشقم باش تا عاشق قلب سرخت باشم ... مرهم و راز دار زندگی
پر رمز و رازت باشم . بیا و این احساست را که خدشه دار شده است را به نسیم ها
بسپار تا رهسپار نیستی ها شوند ، رهسپار به آن سوی نیستی ها شوند !
بیا و بی وفایی را ترک بکن ، زندگی را از نو شروع بکن ، بیا ای سرور قصر زندگیم ، بیا
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))