عاشقم ، عاشق آن روزهایی که به خاطرت با چشمانی پر از اشک به جاده های انتظار
پر می کشم ... آری ، عاشقم به خاطر دیدنت ، دیدنت حتی برای یک لحظه
شکست را نمی پذیرم ، چون هنوز هم عاشقم
سکوت را نمی شکنم ، چون با سکوت عشق را مجسم می کنم
چه زیباست عاشق شدن ، و چه زیباست عاشق تو شدم
عشق تو برایم سر پناه است ، سرپناه تمام غم هایم !
می دانم دلم پریشان است ، می دانم دلم در راستای رفتن است
می دانم عاشق شدم ؛ می دانم عشق یعنی چه ! می دانم سرپناهمی
و می دانم دلم برایت تنگ است
ولی نمی دانم عشق برایت چه مفهومی دارد .... نمی دانم
عزیزم عاشقم ، عاشق با تو ماندن ... عاشق با تو رفتن به اوج سرزمین عاشقان
لحظه ای که با تو باشم ، برایم رویایی بیش نیست !
رویایی که امید دارم سرانجامش حقیقتی نهان شود . حقیقتی که باورش سخت است برایم
و باور نکردنی ... باورم نمی شود که عاشق شدم ، باورم نمی شود که در آن سوی خوابم
آری باورم نمی شود که عاشق شدم ، عاشق فرشته ای که شاید روزی وداعش را
پرستوهای عاشق برایم خبر دهند !!!
با همه حال سراب عشق و عاشق ماندن را نیز قبول دارم ...
آری عاشقم ... عاشق تو